لزوم بازسازی همدلی به شکل فرامحدوده
در روزهایی که مردم ایران قربانی تجاوز خارجی بودند، و زنان و کودکان این سرزمین زیر آوار ماندند، گروهی – آگاهانه یا ناآگاهانه – چشم بر این رنج بستند یا این رنج را انکار کرده و با بیان طبیعی، آن را مشروع جلوه دادند!

سهند ایرانمهر
در روزهایی که مردم ایران قربانی تجاوز خارجی بودند، و زنان و کودکان این سرزمین زیر آوار ماندند، گروهی – آگاهانه یا ناآگاهانه – چشم بر این رنج بستند یا این رنج را انکار کرده و با بیان طبیعی، آن را مشروع جلوه دادند!
این مسئله که در آن رنجی انسانی به گروگان خشم سیاسی درآید و همدلی انسانی، قربانی خشمی سیاسی در گذشته شود، مسئله کماهمیتی نیست بلکه نشانهی یک زخم کهنهی روانی و اجتماعی و درک آن، برای نجات وجدان عمومی ما ضروریست.
در روانشناسی اجتماعی، این پدیده نوعی «همدلی گزینشی» یا «دوپارگی روانی سیاسی» است. در این وضعیت افراد بر اساس موضع سیاسی خود، تعیین میکنند چه کسی مستحق همدلی است و چه کسی نه؟
در این حالت، احساسات انسانی مانند خشم، اندوه، همدردی یا نفرت نه بر اساس کنش، بلکه بر اساس هویت کنشگر شکل میگیرد. یعنی بسته به اینکه چه کسی مرتکب قتلنفس شده است این اقدام «غیرواقعی»، «تبلیغاتی» یا حتی «حقش» تلقی میشود. این، شکل خطرناک و پیچیدهای از بیحسی اخلاقی هدایتشده توسط سیاست است.
این وضعیت البته قطبیشدن سیاسی جامعه را نیز نشان میدهد.در جامعهای که دو جبههی کاملاً متضاد و خصمانه شکل گرفته، افراد، واقعیتها را از «فیلتر وفاداری سیاسی» میگذرانند.همدردی را فقط برای «خودی»ها مجاز میدانند.رنج «دیگری» را یا انکار میکنند یا مسخره. در چنین جامعهای، رنج شهروند بیگناه هم قربانی برچسب سیاسی میشود و بخش غیرهمسو با حاکمیت یا بخش همسو با حاکمیت، همدلیاش را از دست میدهد و اگر کسی بدون همسویی و صرفا بر اساس معیاری انسانی اظهار انزجار کند دوطرف قطب مخالف هرکدام به او برچسبی میزنند. در چنین فضایی، قربانی را نه با مظلومیتاش، که با هویتاش قضاوت میکنند. مهم نیست که چه کسی جان باخته؛ مهم این است که چه کسی روایتگر اوست.
این وضعیت، نه از بیرحمی میآید، نه از بیعاطفگی. واقعیت این است عدهای از مردمی که سالها با فشار و رنج زیستهاند، گاه چنان خستهاند که دیگر نمیتوانند به «رنج دیگری» پاسخ دهند، مگر آنکه آن رنج، رنج «خودی» باشد.ذهن و روان چنین انسانهایی دچار خستگی همدلی شده است و برای بقا، فقط میتواند روی «رنج خودی» تمرکز کند در نتیجه، حتی اگر منطقا درک کنند که یک کودک قربانی شده، از نظر عاطفی قادر به احساس اندوه برای او نیستند چون ذهنشان از قبل توسط اندوه دیگری اشباع شده.
در روانشناسی اجتماعی، این را «همدلی گزینشی» نیز مینامند: توانایی همدردی، فقط برای کسی که به ما شبیه است، یا در اردوگاه فکری ماست.
مجادله و بحث با طیفی از آنان که به این روش خویگر شدهاند بیحاصل است چون این پدیده «منطقی» نیست، بلکه «هیجانی» و «هویتی» است. بحث منطقی به فرضِ اشتباه بودن یا ناآگاهی طرف مقابل متکی است. در حالیکه در اینجا، هویت سیاسی فرد با نوع همدلی یا بیتفاوتی او گره خورده است. در نتیجه مجادله فقط باعث فعال شدن مکانیزم دفاعی (دفاع از هویت، انکار، تمسخر، فرافکنی) میشود و افراد معمولاً برای حفظ هویت گروهی خود، حاضرند واقعیتهای عینی را انکار کنند زیرا هر گروه سیاسی یا فرهنگی «حقیقت خودش» را میسازد.
خطر این وضعیت فقط اخلاقی نیست، سیاسی هم هست: جامعهای که در برابر درد دیگران بیحس شود، دیر یا زود در برابر درد خودش هم تنها میماند.
در این وضعیت، آنچه اثر میگذارد، بازگشت به زبان انسانبودن است.باید یاد بگیریم از «رنج بیطرف» دفاع کنیم. بپذیریم که یکی از دوقطب ممکن است روایتها را مصادره کند، اما رنج انسانی را نمیتوان مصادره کرد. رنج کودک بیگناه، رنج ماست؛ حتی اگر یکی از دوقطب از آن سوءاستفاده کند. در هرحال وجدان نباید گروگان نفرت انسانی شود.اگر این توانایی را از دست بدهیم، فقط سیاست را نمیبازیم؛ انسانیتمان را هم باختهایم.
بنابراین تنها راه عبور از این وضعیت، بازسازی «وجدان عمومی مستقل از قدرت» یا «بازسازی همدلی فرامحدوده»است؛ قلم روشنگر باید باید در فضای عمومی و روایتهای فرهنگی، رنج انسان را جدا از هویت سیاسی او تعریف و انسانیت قربانی را مقدم بر سیاست بازسازی کند.