پنج نشانه تمایل ترامپ به شروع یک جنگ جدید
آیا ایالات متحده در مسیر شروع یک جنگ جدید است؟ تعداد افرادی که به این پرسش، پاسخ مثبت میدهند در هفتههای اخیر و به ویژه با انتخاب مایک پمپئو به عنوان وزیر خارجه آمریکا و جان بولتون به عنوان مشاور امنیت ملی آمریکا افزایش یافته است.
تابناک نوشت: آیا ایالات متحده در مسیر شروع یک جنگ جدید است؟ تعداد افرادی که به این پرسش، پاسخ مثبت میدهند در هفتههای اخیر و به ویژه با انتخاب مایک پمپئو به عنوان وزیر خارجه آمریکا و جان بولتون به عنوان مشاور امنیت ملی آمریکا افزایش یافته است.
اکنون افراد عاقلتری مانند تیلرسون و مکمستر از دولت ترامپ کنار گذاشته شدهاند و به جای آنها افرادی بر سر کار آمدهاند که با بدترین ایدههای ترامپ همراهی میکنند. آن گونه که رابرت ورث در مجله نیویورک تایمز نوشته، از عقلای دولت ترامپ، تنها ژنرال متیس وزیر دفاع این کشور مانده و ترامپ کابینه جنگی تشکیل داده که ریسک درگیری نظامی با ایران، کره شمالی و احتمالا چند کشور دیگر را افزایش میدهد.
استفن والت، استاد شناخته ی روابط بینالملل در مطلبی مفصل در فارین پالیسی در پاسخ به این که چقدر باید نگران جنگافروزی تیم ترامپ بود، توجه به پنج نشانه را مهم دانسته است.
والت بر این باور است، باید به خاطر داشت که رهبران کشورها جنگی را که فکر کنند طولانی خواهد شد، پرهزینه خواهد بود و یا این که احتمال شکست در آن باشد، به راه نخواهند انداخت. البته جنگهای بسیاری در تاریخ این گونه بودهاند، ولی نکته مهم این است که رهبرانی که این جنگها را به راه انداختهاند، خودشان را فریب دادهاند که جنگ سریع، ارزان و موفق خواهد بود.
پیش از جنگ جهانی اول، رهبران آلمان تصور میکردند، طرحی که آماده کردهاند به پیروزی بر فرانسه و روسیه در عرض چند ماه منجر خواهد شد. هیتلر نیز در آغاز جنگ جهانی دوم چنین تصوری داشت. ژاپنیها هم وقتی به نیروی دریایی آمریکا در پرل هاربر حمله کردند، میدانستند در یک جنگ طولانی مدت توانایی مقابله با آمریکا را ندارند و حمله آنها به پرل هاربر، قماری بسیار خطرناک به این امید بود که ضربه سخت وارده بر آمریکا، باعث خواهد شد که این کشور روحیه مقابله با ژاپن در آسیا را از دست بدهد. صدام حسین هم تصور نمیکردند که کسی با اشغال کویت توسط رژیم بعث مقابله کند. جورج بوش و نومحافظهکارهای همراه وی که جان بولتون هم در میان آنها بود، تصور میکردند که جنگ با عراق در سال 2003، آسان و کوتاه و از نظر اقتصادی نیز قابل توجیه است.
در نظامهای دموکراتیک، رهبران کشور نیاز دارند، مردم خود را قانع کنند که توسل به جنگ ضروری و عقلانی است. کنگره آمریکا مدت هاست نقش خود مطابق قانون اساسی برای اعلام جنگ را رها کرده و رؤسای جمهور برای عملیات نظامی محدود دستشان باز است، ولی اگر تصور کنند که افکار عمومی به شدت با یک جنگ بزرگ مخالف است، از چنین جنگی اکراه خواهند داشت؛ بنابراین، رئیسجمهور و اطرافیانش اگر تصور کنند که باید به جنگ با کشوری بروند، در ابتدا تلاش خواهند کرد این جنگ را برای افکار عمومی توجیه کنند.
پرسش این است، اگر رئیسجمهور قصد قالب کردن یک جنگ به مردم را داشته باشند، چگونه این کار را انجام خواهند داد؟
جنگطلبها معمولا جنگ را به پنج روش توجیه میکنند؛
1) خطر جدی و در حال افزایش است
منطق اصلی توسل به جنگ پیشگیرانه این فرض است که جنگ اتفاق خواهد افتاد؛ بنابراین بهتر است که همین حالا و پیش از این که دیر شود، جنگ آغاز شود. آلمانها در سال 1914 به این دلیل جنگ را آغاز کردند که تصور میکردند، قدرت روسیه به سرعت در حال افزایش است و به زودی از قدرت آنها فراتر خواهد رفت. بوش نیز در سال 2003 مدعی بود که صدام حسین با جدیت به دنبال به دست آوردن سلاح کشتار جمعی است و اگر این اتفاق بیفتد وضعیت غیرقابل تحمل خواهد بود.
بنابراین اگر مقامات آمریکایی بخواهند جنگ را توجیه کنند، مدعی خواهند شد که روندهای نامطلوبی به ضرر آمریکا در جریان است و تنها راهکار موجود توسل به زور است. درسی که باید گرفت این است که باید مواظب عباراتی مانند «عقبماندگی زمانی»، «خطوط قرمز»، «نقطه بدون بازگشت» و «زمان در حال از دست رفتن است» بود که وقتی از سوی مقامات به کار برده شود، به این معناست که آمریکا باید قبل از این که خیلی دیر شود، اقدام کند.
بنابراین، وقتی دولت ترامپ اصرار دارد که ارتقای تواناییهای هستهای و موشکی کره شمالی «تهدیدی موجودیتی» است که نباید آن را تحمل کرد و یا وقتی که جنگطلبهای دولت درباره «امپراتوری فارسی که باید قبل از گرفتن همه منطقه شکست داده شود» حرف میزنند، باید نگران بود. هر دو این ادعاها، امنیت آمریکا را به شنهای یک ساعت شنی تشبیه و جنگ را اجتناب ناپذیر میکند.
2) اگر هم اکنون جنگ کنیم، آسان و ارزان خواهد بود
همان گونه که در بالا اشاره شد، هیچ کس جنگی را که بداند طولانی، پرهزینه و احتمالا منجر به شکست است، آغاز نخواهد کرد؛ بنابراین هر که بخواهد مردم را با جنگ همراه کند، باید به خودش و مردم بقبولاند که جنگ آسان خواهد بود و پیروزی به سرعت و با هزینهای محدود به دست خواهد آمد. در عمل این بدان معنا خواهد بود که به مردم القا شود، هزینه جنگ برای آمریکا محدود است، ریسک گسترش جنگ قابل مدیریت و پیشبینی نتیجه جنگ آسان است.
بنابراین، اگر اظهارات مقامات درباره گزینه حمله محدود (به ایران و یا کره شمالی)، قدرت فراوان نیروی هوایی آمریکا، حملات دقیق بدون خسارات جانبی و یا سناریوهای مربوط به جنگ قابل مدیریت افزایش یافت، باید نگران شد. وقتی باید بیشتر نگران بود که طرفداران جنگ، مدعی شوند طرف مقابل نیز دقیقا مطابق پیشبینی آنها رفتار خواهد کرد. واقعیت این که جنگطلبها معمولا گزینههای مختلف طرف مقابل برای پاسخ به حمله را در نظر نمیگیرند.
3) جنگ، همه و یا حداقل بیشتر مشکلات را حل خواهد کرد
حامیان جنگ اغلب مدعی میشوند که پیروزی در جنگ یکباره مشکلات زیادی را حل خواهد کرد. صدام وقتی به کویت حمله کرد، تصور میکرد که اشغال این کشور، بخش مهمی از بدهیهای این کشور را پاک و یک شبه میلیاردها دلار به تولید ناخالص داخلی عراق اضافه خواهد کرد، موقعیت این کشور را در برابر عربستان تقویت میکند، نارضایتیهای داخلی را از بین خواهد برد و به عراق توانایی به مراتب بیشتری برای رقابت با ایران خواهد داد.
به طور مشابه، بوش و نومحافظهکاران دولتش تصور میکردند، سرنگونی صدام یکی از قدرتهای متجاوز در منطقه را از بین خواهد برد، پیام سختی را به دیگر کشورهایی که به دنبال سلاح هستهای هستند ارسال و به بازگرداندن اعتبار آمریکا پس از حوادث 11 سپتامبر کمک خواهد کرد و فرایند دموکراسیسازی در منطقه خاورمیانه را به راه خواهد انداخت که در نهایت خطر تروریسم اسلامی را از بین خواهد برد.
استدلال حامیان جنگ روی دومی هم دارند. آنها مدعی میشوند که حمله نکردن در اوضاع کنونی، عواقب وخیمی هم دارد که به هم ریختن توازن قوا و گسترش این تصور که آمریکا اراده کافی برای مقابله با دشمنان خود را ندارد از جمله این عواقب نامطلوب خواهد بود؛ به عبارت دیگر، حامیان جنگ مدعی میشوند که اگر آمریکا از نیروی نظامی استفاده کند، سایر کشورها به این کشور احترام خواهند گذاشت، بازدارندگی تقویت خواهد شد و صلح در دنیا فراگیر خواهد شد، ولی اگر آمریکا حمله نکند، دشمنان این کشور تقویت خواهند شد، متحدان آمریکا روحیه خود را از دست خواهند داد و همه دنیا به سوی تاریکی خواهد رفت.
نکته مهم درباره این ادعاها این است که همین ادعا به طور مکرر مورد استفاده مقامات قرار میگیرد. ایالات متحده در دو دهه گذشته، بارها به زور متوسل شده و جنگ به راه انداخته است، ولی مخالفتها با جنگ و تلاش برای جلوگیری از تکرار اشتباهات جنگی تنها چند ماه دوام میآورد.
4) دشمن، شیطانی و یا دیوانه است! و یا هر دو!
اگر قصد سوق دادن کشور به جنگ را دارید، نباید هیولاسازی از طرف مقابل را فراموش کنید. نشان دادن جنگ به عنوان صحنه تعارض منافع ملی کافی نیست، زیرا در این صورت میتوان از ابزارهایی مانند دیپلماسی نیز برای حل مشکل استفاده کرد. بنابراین، تندروهای حامی جنگ همه تلاش خود را به خرج میدهند تا طرف مقابل را تجسم همه بدیها نشان داده و به مردم بباورانند که دشمن به لحاظ اخلاقی پستتر است و تغییر هم نمیکند. به زبان دیگر، اگر از یک دولت خارجی کارهای بدی سر میزند و دشمنی این کشور با آمریکا نیز غیر قابل تغییر است، بنابراین تنها راه دائمی برای حل مشکل، خلاص شدن از دست این کشور است. دیک چنی، معاون جورج بوش، این ایده را در جملاتی کوتاه خلاصه کرده است: «ما با شیطان مذاکره نمیکنیم، او را شکست میدهیم».
جنبه دیگری از این استدلال برای توجیه جنگ، طرح این ادعاست که طرف مقابل آمریکا، غیرعقلانی رفتار میکند و به عبارت دیگر متعصبینی با رفتار تهاجمی هستند که ابزارهای معمول برای مدیریت رفتار آنها فایدهای ندارد. در همین چهارچوب است که رهبران ایران متعصبینی مذهبی تصویر میشوند که از کشته شدن ترسی ندارند و یا این رهبران گذشته و فعلی کره شمالی، دیوانههایی در نظر گرفته میشوند که با ابزارهای معمول قابل مدیریت نیستند.
این استدلال حامیان جنگ با یک دورویی همراه است. آنها از سویی طرف مقابل را غیرمنطقی و متعصب نشان میدهند و از سوی دیگر، مدعی هستند که همین دشمنان هم این قدر منطقی هستند که بدانند اگر به حملات آمریکا پاسخ دهند، آینده بدتری در انتظار آنها خواهد بود؛ بنابراین، وقتی از این استدلالهای متناقض استفاده میکنند، باید بدانند که یکی از توجیهگران کور جنگ است و نه یک تحلیلگر واقعی.
5) صلحطلبی میهندوستانه نیست!
آخرین نشانه تمایل یک دولت به جنگافروزی وقتی است که دولت به نحو افراطی از نمادهای ملی استفاده و بدبینی به توسل به زور را به ضعف در میهندوستی منتسب میکند. در زمان جنگ ویتنام، لیندون جانسون و ریچارد نیکسون، فعالان مخالف جنگ را به کمک به دشمن متهم میکردند. دولتی که قصد قالب کردن جنگ به مردم را داشته باشد، مخالفان جنگ را سادهلوح، ضعیفالنفس، و بیتفاوت به میهن و امنیت آن تصویر میکند.
اگر دولت ترامپ، یکی از پنج ادعای فوق برای توجیه جنگ را در دستور کار قرار داد باید مواظب بود. البته در این میان، یک ظرافتی هم وجود دارد و آن وقتی است که یک دولت واقعا قصد شروع جنگ را ندارد، ولی از این رفتارها برای ترساندن طرف مقابل و امتیازگیری از آن استفاده میکند؛ اما این یک قمار خطرناک است زیرا گاهی دولت ها مجبور میشوند بلوفی را که زدهاند، عملی کنند و یا این که دولت تبلیغات خودش را باور و جنگ را سریع، ارزان و پیروز تصور کند.
اگر ترامپ گزینه جنگ را در دستور کار قرار دهد، هدف اصلی کدام کشور خواهد بود؟ من تصور میکنم ایران؛ به دو دلیل: نخست این که کره شمالی به سلاح هستهای مجهز است و این خطرات، جنگ با این کشور را به شدت افزایش میدهد و دوم آنکه کره شمالی همسایگانی مانند کره جنوبی، ژاپن و چین دارد که از عواقب جنگ بسیار می ترسند ولی در اطراف ایران، کشورهایی هستند که اتفاقا آمریکا را به حمله به ایران تشویق میکنند؛ بنابراین اگر ترامپ روزی تصمیم بگیرد، با راه انداختن جنگ، حواس مردم را از خرابکاریهای خود پرت کند، حمله به ایران بسیار منطقیتر از حمله به کره شمالی است.
البته منظور من این نیست که هیچ یک از این جنگها معقول است. هنوز هم من فکر میکنم که جنگ با این کشورها غیرمحتمل است زیرا آمریکا در چنین جنگی، چیزهای زیادی برای از دست دادن و چیزهای کمی برای به دست آوردن خواهد داشت. مشکل این است که من معمولا زیادی روی خردمندی، عقل و قدرت تصمیمگیری رؤسای جمهور آمریکا حساب میکنم. متأسفانه گاه بدترین ایدهها عملیاتی میشوند.
ارسال نظر