|
|
کدخبر: ۱۶۷۰۵۶

واژه Selfie، در زبان انگلیسی به عکس هایی گفته می شود که مردم با وب کم یا گوشی های موبایل از خودشان می گیرند و در شبکه های اجتماعی به اشتراک می گذارند. موضوع بحثاین نوشته همین است.





همشهری جوان:
واژه Selfie، در زبان انگلیسی به عکس هایی گفته می شود که مردم با وب کم یا گوشی های موبایل از خودشان می گیرند و در شبکه های اجتماعی به اشتراک می گذارند. این کلمه با این معنی طولانی، همین دو سه ماه پیش پا به دایره لغات انگلیسی گذاشت، در دیگشنری آکسفورد جای گرفت و بعد هم به عنوان واژه سال این دیکشنری انگلیسی انتخاب شد. اما چرا کمبود چنین واژه ای در دایره لغات مردم گوشه ای از دنیا احساس شده و چرا «حالا» این اتفاق افتاده؟

موضوع بحثاین نوشته همین است، البته در مورد نمونه بومی اش. در واقع می خواهیم ببینیم چرا ما هر روز بیشتر از قبل، خودمان را به «اشتراک» می گذاریم، چرا از خودمان عکس می گیریم تا در شبکه های اجتماعی به دیگران نشان دهیم، چرا حرف های خیلی درگوشی مان را به جای «دفتر خاطرات» های منسوخ شده، جلوی چشم هزاران نفر در وب می نویسیم و خیلی چراهای دیگر. اگر جزو «خود - انتشار «ها(کی بشود این کلمه هم در لغت نامه دهخدا جا بگیرد) هستید، این متن را بخوانید و فکر کنید چرا این کار را می کنید، و اگر جزو خوانندگان خود - انتشارها هستید، فکر کنید چرا از این کار لذت می برید؟



«من» هستم، پس هستم!

«چیزی که تنها برای من مهم است، چه اهمیتی دارد؟» این جمله را آندره مالرو گفته است؛ یعنی زمانی که جامعه انگار از «آدم» ها تشکیل نمی شد، بلکه این «گروه» ها بودند که جامعه را تشکیل می دادند. در چنین دورانی «من» اهمیت چندانی نداشت و این مصلحت «جمع» بود که درجه اهمیت هر چیزی را مشخص می کرد. در چنین وضعیتی، نه خبری از سِلفی بود، نه هیچ چیز دیگری که منیتی درش باشد. در دوره و زمانه ما اما اوضاع فرق می کند. حالا «من» نقطه پرگار وجودم و همه دنیا حول من می چرخد. من می توانم انتخاب کنم که چطور باشم، به چه فکر کنم، چه بخوانم، چه ببینم و… دیگر گروهی بالای سرم نیست تا محدودم کند. پس من این منیت را می توانم همه جا با خود ببرم و فریاد بزنم. در وبلاگ، در شبکه های اجتماعی و در رسانه های دیگر. اینکه امروز اینقدر همه به ابزار وجود خودمان علاقمندیم، بخشی اش به خاطر همین ماجراست. وقتی فردیت به جمعیت ارجح شود، آدم ها چه کار می کنند؟ ما هم دقیقا داریم همان کار را می کنیم. خودمحورانه زندگی می کنیم و زندگی مان را بسط می دهیم.

کم هستم، پس هستم

وقتی چت به ایران رسید، دو گروه بیشتر از آن استفاده می کردند. یکی آدم های به روزی که می خواستند از دنیای جدید سر در بیاورند، دیگر آدم های کمرویی که دوست داشتند ارتباط هاشان را کمی بیشتر کنند. خیلی از رسانه های جدید همین کار را می کنند. به آدم جرأت بروز دادن خود را می دهند، گرچه ممکن است این ابراز خود با هویت واقعی نباشد.

در سال های اولیه ورود اینترنت به ایران، آدرس ایمیل به ندرت نام شخص بود،(اگر آدرس «یاهو» هایی که دارید را با آدرس جی میل ها - که به نسبت جدیدتر است - مقایسه کنید، قضیه دستتان می آید). در وبلاگ ها هم به ندرت کسی با نام خودش می نوشت. این روزها اما بروز شخصیت واقعی با اسم واقعی در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی بسیار بیشتر از قبل است.

شبکه های اجتماعی در عین ناامنی، خیلی امن اند. امن به این معنی که توی واقعی را نشان نمی دهند، برشی دلخواه از واقعیت تو را نشان می دهند. یعنی بی آنکه مجبور باشی، خودت را با همه اضطراب ها، کمرویی ها، ضعف ها و… جلوی یک جمع قرار دهی، تصویری از تو، حرفی از تو و… را آن هم آن جور که خودت بخواهی برمی دارند و در معرض نمایش می گذارند و اغلب برایت تاییدیه(لایک) هم جمع می کنند.

کمبود اعتماد به نفس، یکی از مهمترین دلایلی است که سراغ خجالتی ها می آید و نمی گذارد زندگی شان روال عادی اش را طی کند. Share کردن خود، اعتماد به نفس آدم را برمی گرداند و کمرویی را تا حدی درمان می کند. لایک هایی که در رسانه های اجتماعی نصیب آدم می شود، از صفحه مونیتور می گذرند و به دنیای واقعی پا می گذارند.

خود شیفته هستم، پس هستم

زیادی اعتماد به نفس، علت نوشتن و منتشر کردن بخشی از این خودانتشاری هاست. توهماتی از قبیل «من خوشگلم»، «من متفاوتم»، «برادرم معروفه»، «عکاس من عکاس انریکو بوده»، «خواهر شوهرم خیلی خارجیه» و… به شکل به اصطلاح «دل نوشته»، زیاد در شبکه های اجتماعی به چشم می آید که کم و بیش خودشیفتگی انسان را ارضا می کند(البته اصولا اگر ارضاشدنی باشد!) هرچند خودشیفتگی، خوب یا بد، با دُزهای مختلف در اغلب افراد وجود دارد اما این دسته از خودشیفته ها خیلی در جریان اینکه توی دنیا چه خبر است و «نه همین لباس زیباست نشان آدمیت» نیستند و به خصوص از عکس هایشان خیلی لذت می برند و دائما شیرش می کنند.



تنها هستم، پس هستم

تنهایی، همان حسی که مثل خوره روح را می خورد و در انزوا می تراشد، شاید اولین دلیلی باشد که آدم را از لاکش بیرون می کشد و به دنیای رسانه های اجتماعی می کشاند. در این دنیای ماشینی که خانواده ها کم جمعیت اند، پدر و مادرها اغلب سرکارند و فقط دوستان هم سن و سال احتمالا برای معاشرت مناسبند، اگر آدم اهل بروبیایی نباشید، تنها می مانید. رسانه ها کمک می کنند با به اشتراک گذاشتن چیزهایی که دوست دارید، برای کسانی که دوست دارید، از تنهایی بیرون بیاییدو خودتان را در یک جمع بیابید.

کمک می خوام، پس هستم

نوشتن یک حالت درمانی دارد. وقتی از خودتان می نویسید یا از چیزهایی که غصه دارتان کرده، شکل ماجرا برایتان ذره ای عوض می شود یا دردش کمتر آزارتان می دهد؛ مثلا یک وبلاگی بود به اسم «سطل آشغال». وبلاگی که شاید حتی به خاطر اسمش، نمی توانست خواننده چندانی پیدا کند اما وقتی با جمله «اینجا چیزهایی را می ریزم دور» همراه می شد، حسی به آدم می داد که نمی توانستی راحت ازش بگذری. حالا گیریم یک حس ترسناک یا غمگین. هر چه بود، ترغیبت می کرد ببینی اینجا چه چیزهایی دور ریخته می شود؟ حالا این مثال را بسط دهید. اگر هر جور حس ناخوشایندی که داری(مثل کینه، حقارت، عجز، ترس و…) را در نوشته ات بریزی، اشتراک آن در فضاهای اجتماعی از درد تو خواهد کاست. نه فقط به خاطر ذات نوشتن، به خاطر اینکه اغلب همدردی برایت پیدا خواهد شد که حرفت با بفهمد، خاطره مشابهی داشته باشد؛ گاهی هم بزرگتری که بتواند کمک کند.

خیلی از فروم های مجازی الان همین کار ار می کنند. از مسائل پیچیده و چند لایه روحی - روانی بگیر تا مشکلات ساده و روزمره ای مثل آشپزی و آرایش. گاهی اینقدر دقیق می شوند که می توانند به سوالاتی مثل «دبیرستان دخترانه خوب در منطقه دوی اصفهان کجاست؟» هم جواب بدهند.

کافی است یک سرچ ساده بزنید تا خودتان ببینید چقدر آدم ها در صفحه های اینترنتی دارند به هم کمک می کنند. غیر از اینها، بعضی مسائل هم هست که واقعا نمی شود آن را به کسی در دنیای واقعی گفت و پیدا کردن جواب یا راه حلی برای آنها تنها بین غریبه ها ممکن است.

نفع می برم، پس هستم

همیشه هم ماجراها اینقدری درونی نیست. بعضی وقت ها رو کردن زندگی شخصی در وب، برای صاحب اطلاعات منفعت دارد. مثلا یک هنرپیشه گمنام و در آغاز مسیر حرفه ای را در نظر بگیرید که یک سایت قوی دارد، عکس هایش را مرتب برای دانلود می گذارد، صفحه فیس بوکش فعال است و به ابراز احساسات همان مخاطبان اندکش پاسخ می دهد، آخرین آهنگی که خوانده را رایگان برای دانلود می گذارد و… این آدم نسبت به کسی که هنرپیشه بهتری است اما راه ارتباط خاصی با مردم ندارد یا اینکه رابطه اش خیلی محدود و به همان شکل های قدیمی است، خیلی تفاوت دارد. مردم کم کم اولی را بیشتر می شناسند؛ این مسئله «ممکن است» باعثشود بیشتر سراغ او بروند و باعثفروش بیشتر آلبوم / فیلمش شوند. امکاناتی که هنرمند دومی از آن محروم است.



تجربه دارم، پس هستم

گاهی هم چاره ای نیست؛ وب همانقدر که امنیتش پایین است، امنیتش بالاست! دفتر خاطرات و آلبوم عکس، در زمانه ای که اگر دستت را روی شاتر موبایل بگذاری ۲۰ تا عکس پشت هم برایت می گیرد دیگر جوابگو نیست. جایی لازم است که تا بتوانی خاطرات / تجربیاتت را نگهداری و آرشیو کنی. یک صفحه خوب در اینترنت، حتما گزینه مناسبی برای چنین کاری است؛ هم آشنایان به این راحتی ها نمی توانند پیدایش کنند، هم بالاخره برای خودش خوانندگانی هم خواهد داشت.

مستندم، پس هستم

چه به خاطر افزایش اعتماد به نفس، چه برای رفع تنهایی، چه به منظور ارضای خودشیفتگی، چه به نیت حل مشکل و چه به هر دلیل دیگر که آدم ها به اشتراک گذاشتن خود روی آورده باشند، اگر مستمعی / بیننده ای / کف زننده ای / کسی نباشد، دوباره جُل و پلاسشان را جمع می کنند می روند دنبال زندگی شان اما مخاطب ها همیشه پیگیر زندگی های واقعی اند. هم به خاطر اینکه مستند دیدن، جذابتر از قصه دیدن است، هم به خاطر ارضای حس کنجکاوی(همان فضولی!).

همین که اول فیلمی نوشته شود «براساس یک داستان واقعی»، آدم بیشتر برای تماشا ویرش می گیرد. دنیای مجازی هم از این روال مستثنا نیست. حتی در گزارش های مطبوعاتی و تلویزیونی، وقتی هویت و تصویر سوژه ها مشخص و معلوم است و خواننده / بیننده می داند با یک آدم واقعی سر و کار دارد، علاقه اش برای آگاهی از جزئیات زندگی اش بیشتر می شود. و ای بسا بیشتر هم از سرگذشتش تاثیر بپذیرد.

ارسال نظر

پربیننده ترین

آخرین اخبار