دختر مجید مظفری:
دوست دارم پدرم ازدواج کند!
حدود یک ساعت و نیمی که من و همکارم میهمان خانواده مظفری بودیم، توانستیم خاطره خوبی از این دیدار به ذهن مان بسپاریم. با خواندن این گپ و گفت خودتان متوجه خواهید شد.
به گزارشامید، عصر یک روز سرد پاییزی وقتی که هوا هنوز تاریک نشده بود، کوچه باغ های ولنجک را پشت سر گذاشته و وارد خانه گرم و باصفای مجید مظفری شدم. در بدو ورود با روی گشاده و لبخند مهربان یگانه فرزند مجید مظفری، نیکی یا به قول پدرش خانوم خونه، روبرو شدم و پس از آن هم خود مجید مظفری که سفیدی موهایش گواه سال ها فعالیت در زمینه هنر را می داد و بنیامین و آرمین، برادرزاده های او یا به قول نیکی، برادرهایش، نوید یک گپ دوستانه و خودمانی و به یاد ماندنی را به منم می دادند؛ گرچه آرمین به نسبت برادرش کمتر صحبت می کرد و بیشتر شنونده بود. با اینکه
خانواده مظفری به تازگی اسباب کشی کرده و در این خانه ساکن شده بودند و به همین دلیل هنوز همه وسایل شان چیده نشده بود، اما سلیقه زیبای نیکی در تمام نقاط خانه موج می زد. در طول مصاحبه هم خودمانی و گرم بودن اعضای خانواده انرژی ام را مضاعف کرد. به خصوص نگاه های مهربان و پر از عشق نیکی که تمام حواسش به پدر بود. حتی هنگام عکس گرفتن موها و لباس پدرش را مرتب می کرد. به هر حال حدود یک ساعت و نیمی که من و همکارم میهمان خانواده مظفری بودیم، توانستیم خاطره خوبی از این دیدار به ذهن مان بسپاریم. با خواندن این گپ و گفت خودتان متوجه خواهید شد.
خانواده بزرگ من
مظفری: با وجود اینکه نیکی تنها فرزند من است اما من خانواده بزرگی دارم. بنیامین و آرمین برادرزاده های عزیز من هستند. ولی برای من با دخترم نیکی هیچ تفاوتی ندارند. آنها پسران من و هم محرم من هستند و در زندگی من به اندازه دخترم نیکی حضور دارند. تمام تلاش من هم برای موفقیت هر سه آنهاست و در کار و زندگی حمایت شان می کنم. به خصوص نیکی و بنیامین که به بازیگری علاقه دارند و در این زمینه فعالیت می کنند. به عقیده من بازیگری با وجود تمام مصائبی که دارد، برای جوان ها شغل جذابی است. گرچه من فکر می کنم که اگر کسی در این حرفه تمام تلاشش را به کار بگیرد، حتماً موفق می شود. اما خب نیکی و بنیامین هم مثل خیلی از جوان ها جذب این حرفه شدند. با اینکه من به دلیل علاقه ای که به آنها دارم از مشکلات این حرفه برایشان گفتم اما گوش نکردند. همان طور که سال ها پیش به ما گفتند و ما گوش نکردیم.(با خنده) با وجود این تنهایشان نگذاشتم و هدایت شان می کنم. البته زمانی که من وارد این حرفه شدم، ورود به سینما کار راحتی نبود اما یادم می آید که چند تا از بهترین فیلم های آن سال ها را بازی کردم. به هر حال هر شغلی سختی های خودش را دارد و مهم تلاش در آن کار و با عشق و علاقه دنبال کردن آن است.
بچه های نسبتاً بد
بنیامین: اولین بار که من مقابل دوربین رفتم، سال ۱۳۸۰ بازی در سریال «معما» بود که عمو جان هم در آن سریال حضور داشتند و نقش پلیس را بازی می کردند. بعد از آن بود که در این زمینه تحصیل کردم و بعد در سال ۱۳۸۲ در سریال «مختارنامه» بازی کردم و بعد از این دو کار، به سمت تئاتر رفتم و در تئاتر کودک و نوجوان زیاد بازی کردم. تا اینکه بعد از سال ۱۳۸۳ تئاتری کار کردیم که جایزه گرفت و بعد از آن بین من و تئاتر ۹ سال فاصله افتاد تا ماه رمضان که در نمایش «شانه های خسته» سید جواد هاشمی بازی کردم. در این مدت هم تله فیلم کار می کردم.
آرمین: من فقط یک کار کوتاه بازی کردم که هنوز پخش نشده ولی علاقه ام بیشتر به چهره پردازی است و در این زمینه هم فعالیت می کنم. «زبان مادری»، «ابرهای ارغوانی»، «توطئه فامیلی» و آخرین کارم هم فیلم «پل چوبی» است. شاید به اندازه خانواده ام اعتماد به نفس این کار را نداشتم.
نیکی: اتفاقاً آرمین در آن کار کوتاهی که برای شهرداری بود و ما همگی بازی کردیم، حضور خیلی خوبی داشت.
نیکی: من خیلی دیر وارد این عرصه شدم. در رشته معماری تحصیل کردم و چند سال هم طراحی صحنه و لباس کار کردم تا اینکه با وجود بی میلی بابا سال ۱۳۹۱ با یک تئاتر کار بازیگری را شروع کردم که آقای هادی مرزبان آن را کارگردانی می کردند. بعد از آن هم باز تئاتر کار کردم تا اینکه در سریال آقای سیروس مقدم بازی کردم و اولین کار تصویری من سریال بچه های نسبتاً بد بود که کار خیلی خوبی بود و من تجربیات بسیاری از این کار به دست آوردم. البته بابا به خاطر عشقی که به من داشت اجازه نمی داد بازیگر شوم اما خب من هم عاشقانه این کار را دوست دارم.
دوست دارم بابا ازدواج کند
نیکی: من پسر عموهای زیادی دارم اما ارتباط من و بنیامین و آرمین اصلاً مثل دخترعمو پسرعموهای دیگه نیست. واقعاً مثل برادرهای من هستند و چون ما با هم بزرگ شدیم و نه من برادر دارم و نه بچه ها خواهر دارند، دقیقاً مثل همه خواهر و برادرها با هم رفتار می کنیم. با همان شیطنت ها و علاقه ای که بین همه خواهرها و برادرها وجود دارد. من هیچ وقت در دروان کودکی ام عروسک بازی نکرده ام. یادم می آید که با بچه ها همیشه اسکیت و دوچرخه سواری و فوتبال بازی می کردم.
مظفری: ارتباطی که من با بچه ها دارم، هم رابطه پدر و فرزندی است و هم سعی می کنم دوست و رفیق بچه ها باشم. حتی گر در جمعی باشیم که جوان ها هستند، سعی می کنم خودم را با آنها تطبیق بدهم. برای اینکه من تجربیاتی را گذرانده ام و می توانم مثل آنها باشم اما آنها این تجربه را ندارند. بنابراین تصور من این است که اگر میانسال ها بتوانند با جوان ترها کنار بیایند به نفع خودشان هم هست و باعثصمیمیت بین دو نسل می شود و با اعتمادی که جوان ترها به بزرگترها پیدا می کنند از حضور در کنار آنها لذت می برند.
نیکی: دقیقاً همین طور است. من و بنیامین و آرمین از بودن در کنار بابا خیلی لذت می بریم. اما چیزی که مهم است این است که من در جایگاه فرزند در قبال پدرم وظایفی دارم و باید به آنها عمل کنم. ضمن اینکه بابا خیلی دوست دارد من ازدواج کنم اما وقتی به این موضوع فکر می کنم که با ازدواج کردنم از بابا جدا می شوم، نگران می شوم که تکلیف بابا چه می شود. بنابراین خیلی دوست دارم بابا هم ازدواج کند.
مظفری: به این راحتی که نیست. اگر خدای ناکرده مشکلی برای نیکی پیش بیاید یا اختلاف پیدا کنند، من نمی دانم چه کنم. به همین خاطر ترجیح می دهم ازدواج نکنم. پس بهتر این است که جوان ها ازدواج کنند.(با خنده)
من همیشه می گویم اگر هر خانواده ای یک دختر مثل نیکی من داشته باشد، پدر و مادر خوشبختی هستند. چون نیکی خیلی دختر مهربان و مسئولیت پذیری است.
عاشقانه های پدر و دختر
مظفری: نیکی وقتی بازی می کند، در نگاهش و ادای دیالوگ آرامشی دارد که بی شباهت به من نیست. گرچه این نوع نگاه و آرامش به بازی ما بر نمی گردد. این به زندگی ما مربوط می شود. ما این آرامش را بازی نمی کنیم بلکه در زندگی ما جریان دارد. این آرامش فقط در نگاه نیکی نیست. بلکه در اوج عصبانیت هم آرامشش را حفظ می کند. ضمن اینکه دستپخت خوبی هم دارد. فقط خیلی زود رنج است اما این زودرنجی اش به نفع همه ماست.
نیکی: به هر حال من از کودکی با بازی بابا آشنا هستم و کارهای ایشان را دنبال می کنم بنابراین ناخودآگاه نوع بازی و نگاه من به بابا بی شباهت نیست. اما این با تقلید فرق می کند. چون من اصلاً قصد تقلید ندارم.
بنیامین: نیکی دو تا غذا را خیلی خوب و خوشمزه درست می کند. مرغ ترش و کباب.
نیکی: بنیامین! من فقط دو تا غذا رو خوب درست می کنم؟(با خنده)
مظفری: حقیقتاً نیکی دستپخت خوبی دارد و همه غذاها را خوشمزه می پزد.
بنیامین: البته عمو هم واقعاً دستپخت خوبی دارد.
مظفری: من قبلاً آشپزی می کردم اما خیلی وقت است که نیکی آشپزی می کند. بچه ها شوخی می کنند.
معجزه ای که اتفاق افتاد
نیکی: خانواده پدری من خانواده معتقد و مومنی هستند. اما همه ما عاشقانه به امام رضا(ع) معتقدیم و دوست شان داریم. شاید به دلیل یک سری اتفاقات است که برای ما مثل معجزه و نشانه هایی بوده که باعثشده نسبت به امام رضا حس نزدیکی بیشتری داشته باشیم. برای مامان پنج شنبه ها خیرات می دهیم یا جلوی تابلو «و ان یکاد» شمع روشن می کنیم. اینها یک سری اعتقادات است که دوست داریم قلباً حفظ کنیم.
مظفری: شاید همین اعتقادات قلبی است که باعثنزدیکی اعضای خانواده ما می شود، همچنین مسئولیت پذیری بچه ها. هم خود نیکی و هم برادرزاده هایم. به خصوص زمانی که من در سفر هستم، از نیکی حمایت می کنند.
یک تالار دوستی و رفاقت
مظفری: بهترین هدیه ای که من برای تولدم از نیکی گرفتم، یک تالار دوستی و رفاقت بود. سال گذشته در روز تولدم تالار سنگلج بعد از اجرا از دوستان بازیگرم پر شده بود. همه دوستانم را بعد از اجرا دیدم که زحمت دعوت کردن شان را دخترم کشیده بود. دقیقاً شب اختتامیه جشنواره فیلم فجر بود و به همین خاطر کار بچه ها خیلی سخت بود.
بنیامین: البته من هم کمک کرده بودم. اما ایده این کار با نیکی بود. واقعاً کنار هم جمع کردن دوستان بازیگر عمو خیلی سخت بود. آن هم با زمان کمی که ما داشتیم.
نیکی: من هم از بابا یک ماشین هدیه گرفتم که متاسفانه دزدیدند.(با خنده)
وقتی عمو غرق شد!
مظفری: من قهرمان دوران کودکی نیکی و بنیامین هستم. اما حالا نیاز به حمایت معنوی من دارند. بنابراین من خودم را به بچه ها نزدیک می کنم. برای همین است که هر کسی در لحظه اول که با من و خانواده ام برخورد می کند متوجه رابطه نزدیک من با خانواده ام می شود و برایش این نزدیکی عجیب است.
بنیامین: واقعاً همین طور است. وقتی کسی متوجه نزدیکی من و آرمین با عمو می شود، در برخورد اول برایش کمی عجیب است. البته من و عمو چند تا کار مشترک بازی کرده ایم. مثل «پای پیاده»، «عروس من» و چند تا فیلم دیگر. اما عمو برای من هم مثل پدر است و هم استاد. واقعاً همان طور که ایشان گفتند عمو قهرمان کودکی ماست.
آرمین: بنیامین فیلم «جنگ نفتکش ها» یادته که وقتی دیدیم چقدر ترسیدیم؟
بنیامین: بله. زمانی که عمو در آن فیلم از روی کشتی به دریا پرت شد و شنا می کرد و آتش پشت سرش بود، ما ترسیدیم و گریه کردیم. نیکی هم ترسیده بود و گریه می کرد و می گفت بابا غرق شد.
به زودی کمپانی مظفری می آید!
مظفری: من تا چند وقت پیش فکر می کردم کار خوبی نیست که من کارگردانی و تهیه کنندگی کنم و دخترم و برادرزاده ام بازی کنند و آرمین هم چهره پردازی، اما به تازگی به این نتیجه رسیده ام که با خانواده ام بیشتر کار کنم و یک کمپانی برای خودمان داشته باشیم. البته در سینمای هند این اتفاق خیلی افتاده و موفق هم عمل کرده اند. اما تصمیم جدی است و حتماً قصد دارم این کارا را انجام بدهم. بنابراین به زودی شاهد چنین کاری خواهید بود. به نظرم اصلاً کار بدی نیست. چون خانواده ای دارم که در زمینه های مختلف هنری فعالیت می کنند و صمیمیت و شناختی که بین ماست، باعثمی شود این انرژی به کار هم تزریق شود.
آرمین: من هم قرار است در فیلم جدید آقای مهدی کرم پور با ایشان همکاری کنم.
بنیامین: من هم به تازگی قرارداد یک تله فیلم را بسته ام و چند روز دیگر فیلمبرداری آن آغاز می شود.
نیکی: من هم به همراه بابا و آرمین سر یک کاری بودیم که در مرحله تدوین است و برای رسانه های تصویری آماده می شود.
زندگی ایرانی / شماره ۵۱ / زینب علیپور تهرانی / صفحه ۳۲
خانواده بزرگ من
مظفری: با وجود اینکه نیکی تنها فرزند من است اما من خانواده بزرگی دارم. بنیامین و آرمین برادرزاده های عزیز من هستند. ولی برای من با دخترم نیکی هیچ تفاوتی ندارند. آنها پسران من و هم محرم من هستند و در زندگی من به اندازه دخترم نیکی حضور دارند. تمام تلاش من هم برای موفقیت هر سه آنهاست و در کار و زندگی حمایت شان می کنم. به خصوص نیکی و بنیامین که به بازیگری علاقه دارند و در این زمینه فعالیت می کنند. به عقیده من بازیگری با وجود تمام مصائبی که دارد، برای جوان ها شغل جذابی است. گرچه من فکر می کنم که اگر کسی در این حرفه تمام تلاشش را به کار بگیرد، حتماً موفق می شود. اما خب نیکی و بنیامین هم مثل خیلی از جوان ها جذب این حرفه شدند. با اینکه من به دلیل علاقه ای که به آنها دارم از مشکلات این حرفه برایشان گفتم اما گوش نکردند. همان طور که سال ها پیش به ما گفتند و ما گوش نکردیم.(با خنده) با وجود این تنهایشان نگذاشتم و هدایت شان می کنم. البته زمانی که من وارد این حرفه شدم، ورود به سینما کار راحتی نبود اما یادم می آید که چند تا از بهترین فیلم های آن سال ها را بازی کردم. به هر حال هر شغلی سختی های خودش را دارد و مهم تلاش در آن کار و با عشق و علاقه دنبال کردن آن است.
بچه های نسبتاً بد
بنیامین: اولین بار که من مقابل دوربین رفتم، سال ۱۳۸۰ بازی در سریال «معما» بود که عمو جان هم در آن سریال حضور داشتند و نقش پلیس را بازی می کردند. بعد از آن بود که در این زمینه تحصیل کردم و بعد در سال ۱۳۸۲ در سریال «مختارنامه» بازی کردم و بعد از این دو کار، به سمت تئاتر رفتم و در تئاتر کودک و نوجوان زیاد بازی کردم. تا اینکه بعد از سال ۱۳۸۳ تئاتری کار کردیم که جایزه گرفت و بعد از آن بین من و تئاتر ۹ سال فاصله افتاد تا ماه رمضان که در نمایش «شانه های خسته» سید جواد هاشمی بازی کردم. در این مدت هم تله فیلم کار می کردم.
آرمین: من فقط یک کار کوتاه بازی کردم که هنوز پخش نشده ولی علاقه ام بیشتر به چهره پردازی است و در این زمینه هم فعالیت می کنم. «زبان مادری»، «ابرهای ارغوانی»، «توطئه فامیلی» و آخرین کارم هم فیلم «پل چوبی» است. شاید به اندازه خانواده ام اعتماد به نفس این کار را نداشتم.
نیکی: اتفاقاً آرمین در آن کار کوتاهی که برای شهرداری بود و ما همگی بازی کردیم، حضور خیلی خوبی داشت.
نیکی: من خیلی دیر وارد این عرصه شدم. در رشته معماری تحصیل کردم و چند سال هم طراحی صحنه و لباس کار کردم تا اینکه با وجود بی میلی بابا سال ۱۳۹۱ با یک تئاتر کار بازیگری را شروع کردم که آقای هادی مرزبان آن را کارگردانی می کردند. بعد از آن هم باز تئاتر کار کردم تا اینکه در سریال آقای سیروس مقدم بازی کردم و اولین کار تصویری من سریال بچه های نسبتاً بد بود که کار خیلی خوبی بود و من تجربیات بسیاری از این کار به دست آوردم. البته بابا به خاطر عشقی که به من داشت اجازه نمی داد بازیگر شوم اما خب من هم عاشقانه این کار را دوست دارم.
دوست دارم بابا ازدواج کند
نیکی: من پسر عموهای زیادی دارم اما ارتباط من و بنیامین و آرمین اصلاً مثل دخترعمو پسرعموهای دیگه نیست. واقعاً مثل برادرهای من هستند و چون ما با هم بزرگ شدیم و نه من برادر دارم و نه بچه ها خواهر دارند، دقیقاً مثل همه خواهر و برادرها با هم رفتار می کنیم. با همان شیطنت ها و علاقه ای که بین همه خواهرها و برادرها وجود دارد. من هیچ وقت در دروان کودکی ام عروسک بازی نکرده ام. یادم می آید که با بچه ها همیشه اسکیت و دوچرخه سواری و فوتبال بازی می کردم.
مظفری: ارتباطی که من با بچه ها دارم، هم رابطه پدر و فرزندی است و هم سعی می کنم دوست و رفیق بچه ها باشم. حتی گر در جمعی باشیم که جوان ها هستند، سعی می کنم خودم را با آنها تطبیق بدهم. برای اینکه من تجربیاتی را گذرانده ام و می توانم مثل آنها باشم اما آنها این تجربه را ندارند. بنابراین تصور من این است که اگر میانسال ها بتوانند با جوان ترها کنار بیایند به نفع خودشان هم هست و باعثصمیمیت بین دو نسل می شود و با اعتمادی که جوان ترها به بزرگترها پیدا می کنند از حضور در کنار آنها لذت می برند.
نیکی: دقیقاً همین طور است. من و بنیامین و آرمین از بودن در کنار بابا خیلی لذت می بریم. اما چیزی که مهم است این است که من در جایگاه فرزند در قبال پدرم وظایفی دارم و باید به آنها عمل کنم. ضمن اینکه بابا خیلی دوست دارد من ازدواج کنم اما وقتی به این موضوع فکر می کنم که با ازدواج کردنم از بابا جدا می شوم، نگران می شوم که تکلیف بابا چه می شود. بنابراین خیلی دوست دارم بابا هم ازدواج کند.
مظفری: به این راحتی که نیست. اگر خدای ناکرده مشکلی برای نیکی پیش بیاید یا اختلاف پیدا کنند، من نمی دانم چه کنم. به همین خاطر ترجیح می دهم ازدواج نکنم. پس بهتر این است که جوان ها ازدواج کنند.(با خنده)
من همیشه می گویم اگر هر خانواده ای یک دختر مثل نیکی من داشته باشد، پدر و مادر خوشبختی هستند. چون نیکی خیلی دختر مهربان و مسئولیت پذیری است.
عاشقانه های پدر و دختر
مظفری: نیکی وقتی بازی می کند، در نگاهش و ادای دیالوگ آرامشی دارد که بی شباهت به من نیست. گرچه این نوع نگاه و آرامش به بازی ما بر نمی گردد. این به زندگی ما مربوط می شود. ما این آرامش را بازی نمی کنیم بلکه در زندگی ما جریان دارد. این آرامش فقط در نگاه نیکی نیست. بلکه در اوج عصبانیت هم آرامشش را حفظ می کند. ضمن اینکه دستپخت خوبی هم دارد. فقط خیلی زود رنج است اما این زودرنجی اش به نفع همه ماست.
نیکی: به هر حال من از کودکی با بازی بابا آشنا هستم و کارهای ایشان را دنبال می کنم بنابراین ناخودآگاه نوع بازی و نگاه من به بابا بی شباهت نیست. اما این با تقلید فرق می کند. چون من اصلاً قصد تقلید ندارم.
بنیامین: نیکی دو تا غذا را خیلی خوب و خوشمزه درست می کند. مرغ ترش و کباب.
نیکی: بنیامین! من فقط دو تا غذا رو خوب درست می کنم؟(با خنده)
مظفری: حقیقتاً نیکی دستپخت خوبی دارد و همه غذاها را خوشمزه می پزد.
بنیامین: البته عمو هم واقعاً دستپخت خوبی دارد.
مظفری: من قبلاً آشپزی می کردم اما خیلی وقت است که نیکی آشپزی می کند. بچه ها شوخی می کنند.
معجزه ای که اتفاق افتاد
نیکی: خانواده پدری من خانواده معتقد و مومنی هستند. اما همه ما عاشقانه به امام رضا(ع) معتقدیم و دوست شان داریم. شاید به دلیل یک سری اتفاقات است که برای ما مثل معجزه و نشانه هایی بوده که باعثشده نسبت به امام رضا حس نزدیکی بیشتری داشته باشیم. برای مامان پنج شنبه ها خیرات می دهیم یا جلوی تابلو «و ان یکاد» شمع روشن می کنیم. اینها یک سری اعتقادات است که دوست داریم قلباً حفظ کنیم.
مظفری: شاید همین اعتقادات قلبی است که باعثنزدیکی اعضای خانواده ما می شود، همچنین مسئولیت پذیری بچه ها. هم خود نیکی و هم برادرزاده هایم. به خصوص زمانی که من در سفر هستم، از نیکی حمایت می کنند.
یک تالار دوستی و رفاقت
مظفری: بهترین هدیه ای که من برای تولدم از نیکی گرفتم، یک تالار دوستی و رفاقت بود. سال گذشته در روز تولدم تالار سنگلج بعد از اجرا از دوستان بازیگرم پر شده بود. همه دوستانم را بعد از اجرا دیدم که زحمت دعوت کردن شان را دخترم کشیده بود. دقیقاً شب اختتامیه جشنواره فیلم فجر بود و به همین خاطر کار بچه ها خیلی سخت بود.
بنیامین: البته من هم کمک کرده بودم. اما ایده این کار با نیکی بود. واقعاً کنار هم جمع کردن دوستان بازیگر عمو خیلی سخت بود. آن هم با زمان کمی که ما داشتیم.
نیکی: من هم از بابا یک ماشین هدیه گرفتم که متاسفانه دزدیدند.(با خنده)
وقتی عمو غرق شد!
مظفری: من قهرمان دوران کودکی نیکی و بنیامین هستم. اما حالا نیاز به حمایت معنوی من دارند. بنابراین من خودم را به بچه ها نزدیک می کنم. برای همین است که هر کسی در لحظه اول که با من و خانواده ام برخورد می کند متوجه رابطه نزدیک من با خانواده ام می شود و برایش این نزدیکی عجیب است.
بنیامین: واقعاً همین طور است. وقتی کسی متوجه نزدیکی من و آرمین با عمو می شود، در برخورد اول برایش کمی عجیب است. البته من و عمو چند تا کار مشترک بازی کرده ایم. مثل «پای پیاده»، «عروس من» و چند تا فیلم دیگر. اما عمو برای من هم مثل پدر است و هم استاد. واقعاً همان طور که ایشان گفتند عمو قهرمان کودکی ماست.
آرمین: بنیامین فیلم «جنگ نفتکش ها» یادته که وقتی دیدیم چقدر ترسیدیم؟
بنیامین: بله. زمانی که عمو در آن فیلم از روی کشتی به دریا پرت شد و شنا می کرد و آتش پشت سرش بود، ما ترسیدیم و گریه کردیم. نیکی هم ترسیده بود و گریه می کرد و می گفت بابا غرق شد.
به زودی کمپانی مظفری می آید!
مظفری: من تا چند وقت پیش فکر می کردم کار خوبی نیست که من کارگردانی و تهیه کنندگی کنم و دخترم و برادرزاده ام بازی کنند و آرمین هم چهره پردازی، اما به تازگی به این نتیجه رسیده ام که با خانواده ام بیشتر کار کنم و یک کمپانی برای خودمان داشته باشیم. البته در سینمای هند این اتفاق خیلی افتاده و موفق هم عمل کرده اند. اما تصمیم جدی است و حتماً قصد دارم این کارا را انجام بدهم. بنابراین به زودی شاهد چنین کاری خواهید بود. به نظرم اصلاً کار بدی نیست. چون خانواده ای دارم که در زمینه های مختلف هنری فعالیت می کنند و صمیمیت و شناختی که بین ماست، باعثمی شود این انرژی به کار هم تزریق شود.
آرمین: من هم قرار است در فیلم جدید آقای مهدی کرم پور با ایشان همکاری کنم.
بنیامین: من هم به تازگی قرارداد یک تله فیلم را بسته ام و چند روز دیگر فیلمبرداری آن آغاز می شود.
نیکی: من هم به همراه بابا و آرمین سر یک کاری بودیم که در مرحله تدوین است و برای رسانه های تصویری آماده می شود.
زندگی ایرانی / شماره ۵۱ / زینب علیپور تهرانی / صفحه ۳۲
کد مطلب: ۲۹۷۶۹۲