نامزد آفتاب مهتاب ندیده / درخت دانا و مرد حسابگر / طنزنوشت
از هیجان انگیزترین اتفاقات پیش از انتخابات، پخش فیلمهای تبلیغاتی نامزدهاست. از آنجا که در این دوره با حضور یکی از کاندیداهای هنرمند، مردمی و ورزشکار روبهرو هستیم، ما هم وظیفه خود میدانیم تا دو خط داستانی پیشنهادی برای فیلم انتخاباتی ایشان داشته باشیم تا بهخاطر این شور و نشاطی که در جامعه طنزنویس و دوستدار طنز ایجاد کردهاند، مشغول الذمه نباشیم.
به گزارش امیدنیوز - شهاب پاکنگر در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت؛
از هیجان انگیزترین اتفاقات پیش از انتخابات، پخش فیلمهای تبلیغاتی نامزدهاست. از آنجا که در این دوره با حضور یکی از کاندیداهای هنرمند، مردمی و ورزشکار روبهرو هستیم، ما هم وظیفه خود میدانیم تا دو خط داستانی پیشنهادی برای فیلم انتخاباتی ایشان داشته باشیم تا بهخاطر این شور و نشاطی که در جامعه طنزنویس و دوستدار طنز ایجاد کردهاند، مشغول الذمه نباشیم.
درخت دانا و مرد حسابگر:
مهندس بقایی کنار باغچه نشسته است و دارد با ماشین حساب ور میرود، اعصابش خرد شده و عرق میکند، ناگهان مهندس مشایی به عنوان درخت دانا وارد عمل شده و سیبی را بر سر او میاندازد، او ابتدا شاکی میشود ولی بعد میگوید «یافتم! یافتم!» و فردای آن روز در یک جلسه انتخاباتی میگوید، طبق محاسبات دقیقی که داشتم، میتوانیم هر ماه به هر ایرانی ۱۱۳ هزار و ۵۰۰ تومان یارانه بدهیم و بعد با پاورپوینت نشان میدهد که ۹۰۸۰ میلیارد تقسیم بر ۸۰ میلیون میشود ۱۱۳۵۰۰، جمعیت، بهت زده، او را تشویق میکنند. او هیجانزده میشود و میگوید «اصلا میکنیمش ۲۵۰ هزار تومن که رند بشه!» جمعیت بیشتر او را تشویق میکنند. بعد از جلسه ایشان از مهندس مشایی میپرسند که چرا سیب را روی سرم انداختی؟ سناریو که چیز دیگری بود. مهندس مشایی به مدت چند دقیقه سکوت میکند و به افق خیره میشود، یک دفعه تکان میخورد به خودش میآید و میگوید اصل داستان «یافتم یافتم» در حمام اتفاق میافتد اما مجوز پخش نمیدادند، بهار نزدیک است، دولت را که در دست گرفتیم، نسخه اصلی با کیفیت بلوری را پخش خواهیم کرد و در ادامه به دوربین چشمک ریزی میزند.
دو نفر و نصفی:
در شهر شایعه شده است که شخصی وجود دارد که میتواند در آن واحد در سه نقطه باشد. مردم شهر که از سیاستهای غلط دولت کلافه شدهاند، کنجکاوند بدانند داستان این ابر انسان چیست. زمان میگذرد تا اینکه در روز درختکاری مردم با صحنه عجیبی مواجه میشوند، سه نفر که کاملا شبیه هم هستند، دارند یک درخت میکارند. از آنها میپرسند جریان شما چیست؟ یکی از آنها که از قضا رییسجمهور سابق بوده، میگوید «ما سه تا، جفتمون عین همدیگهایم» و ادامه میدهد که هیچ دو نفری در دنیا را پیدا نمیکنید که به اندازه من و آقای بقایی و مشایی مثل هم باشند. مردم که قبلا این جملات ماندگار را در گزارشهای فوتبال شنیده بودند، از تعجب جامه میدرند و سریعا با آباژور پوشش داده میشوند. دکتر احمدینژاد در حالیکه به مدت ۱۰ دقیقه دارد محکم روی شانه مهندس بقایی میزند میگوید: «خلاصه سند ایشون هستن دیگه، آفتاب ندیدهاند، رییسجمهور فعلی از این بهتر گیرتون نمیاد، من که خودم از کسی حمایت نمیکنم ولی از همین برای رفقا بردم، راضی راضی هستن». مردم شروع به تشویق مهندس بقایی میکنند. مهندس بقایی یواشکی در گوش دکتر احمدی نژاد میگوید: «دکتر! به خدا کتفم در رفت، حالا اونجوری که میگین هم تعریفی نیستم، جون عزیزت یکم آرومتر بزن!». چند روز بعد هر سه برای اعلام کاندیداتوری مهندس بقایی به وزارت کشور میروند، موقع فرم پر کردن غیر از مهندس بقایی، دکتر احمدی هم یک فرم پر میکند. وقتی مردم از او میپرسند شما که قرار نبود ثبتنام کنید، میگوید: «عه! دیدی چی شد! نه که عین همدیگهایم، فکر کردم بقایی هستم».
ارسال نظر