بچه های این دوره و زمونه / طنزنوشت
سعید و مینا دارند عیدی هایی که داد ه و گرفته اند را حساب می کنند.
به گزارش امیدنیوز - بی قانون، ضمیمه طنز روزنامه قانون - مهرداد صدقی: سعید و مینا دارند عیدی هایی که داد ه و گرفته اند را حساب می کنند.
سعید: تو به بچه نسرین چقدر عیدی دادی؟
مینا: دو تومن.
سعید: کم دادی. مگه من به بچه دخترخاله تو پنج تومن ندادم؟
مینا: آخه خُرد نداشتم… پولام چندتا ده تومنی بود و یه تراول… نمی شد بهشون بگم که خرد کنین… بحثعیدی دادن فقط به عنوان یه رسمه، مبلغش که مهم نیست.
سعید: برای قوم و خویشای خودتم همین نظرو داری؟
مینا: باز تو این بحثو پیش کشیدی؟ ما که دیگه قوم و خویش من، قوم و خویش تو نداریم.
سعید: آره دیگه… وقت دادنِ عیدی همه میشن قوم و خویش من، موقع گرفتن عیدی همه میشن قوم و خویش تو! راستی حالا که این موضوع پیش اومد، یادت باشه بچه دار که شدیم هر جار فتیم با خودمون دستگاه کارتخوان ببریم که هر کی خواست بهونه بیاره خرد ندارم فوری بگیم اشکال نداره، کارت بکش…
مینا بعد از چند ثانیه انگار چیزی یادش می آید: میگم راستی تو خودت به پوریا چقدر دادی؟ چون تازه به دنیا اومده باید عیدی خوبی می دادی ها.
سعید: مگه تو بهش عیدی ندادی؟
مینا: من فکر کردم تو دادی!
سعید: بگو پس چرا تا دم در پدر و مادرش این طوری به من زل زده بودن. همه اش داشتم با خودم فکحر می کردم چرا دارن ادایِ جغد رو در میارن… اسمشونو توی لیست انتظار بنویس.
مینا: لیست انتظار دیگه چیه؟
سعید: یعنی اونایی که امسال یادمون رفت و باید برای عید سال بعد منتظر عیدی عقب افتاده شون بمونن…
مینا: راستی به مانی عیدی دادی؟
سعید: کدوم مانی؟
مینا: بچه نیما و مونا دیگه.
سعید: من همه اش اسم این سه تا رو با هم قاطی می کنم. باباهه نیما، مامانه مونا، بچه هه مانی. همش می ترسیدم به نیما بگم بابای مامانی!
مینا: حالا بهش عیدی دادی یا نه؟
سعید: آره، وقتی شماها داشتین صحبت می کردین به خودش دادم.
مینا: چقدر؟
سعید: چیزه، پونصد.
مینا(تعجب): پونصد تومن؟
سعید: نه، پس پونصد دلار…
مینا: چرا اینقدر کم بهش دادی؟
سعید: خودش خواست.
مینا: اون که عقلش به این چیزا نمی رسه…
سعید(سر خود را می خاراند): مشکل خودشه…
مینا: کار خوبی نکردی. اگه بره به مامان و باباش بگه چی؟
سعید: نمیگه… به قول خودت اون که عقلش به این چیزا نمی رسه!
مینا: اگه رسید چی؟
سعید(با خنده): اگه می رسید، به جای پنج تومنی، پونصدی بر نمی داشت.
مینا: بد شد… مونا برام خیلی مهم بود.
سعید: پس اسمشونو توی لیست انتظار، تو قسمت وی آی پی بنویس.
مینا: وای. پونصد تومن خیلی کمه. دیگه روم نمی شه با مونتا حرف بزنم. طفلی اونقدر بزرگوار بود که برای همون کلی تشکر کرد.
سعید: به قول خودت بحثعیدی دادن فقط به عنوان یه رسمه، مبلغش که مهم نیست.
مینا: ولی آخه اون بچه با پونصد تومن چی می تونه بخره؟
سعید(طلبکار): خب می تونه …(هر چه فکر می کند چیزی به ذهنش نمی رسد) … خب می تونه وقتی میره مهد کودک باهاش یک چهارم نون سنگک بخره، با بقیه بچه های مهد بخورن و کیف کنن… خداییش اومدم بهش پنج تومنی بدم، یه پونصد تومنی لای پولام بود با چشماش همونو نشون داد و گفت بستنی، فهمیدم چون مامانش قبلا با پونصد تومنی براش بستنی خریده بوده، اون طفلی هم فکر کرده فقط با پونصد تومنیه که میشه بستنی خرید! برعکس پدر و مادر ما که همه اش تو سر ما می زدن، بابا و مامانش چقدرم به هوش پسرشون می نازیدن.
سعید در حال تعریف ماجرا، با خنده کیف پولش را نشان می دهد، اما مینا به کیف اشاره می کند و می گوید: پونصدیت که سر جاشه. حتما پنج تومنی برداشته.
سعید یک دفعه خشکش می زند و بعد از چند لحظه با ناراحتی می گوید: نه بابا پنج تومنیه هم سرِ جاشه. نامرد تراول پنجاهی برداشته من فکر کردم پونصدیه.
مینا: پس بیخود نبود بابا و مامانش بر عکس پدر و مادر تو به هوش پسرشون می نازیدن!
ارسال نظر