دیالوگ های خاطره انگیز مجموعه پایتخت
نقی: من در منزل داماد من سکونت دارم؛ هیچ داغی بزرگ تر از این نیست! دارم به قهقرا می رم من؛ فقط بذارید «برم» من!
به گزارشافکارنیوز، دیالوگ های خاطره انگیز مجموعه پایتخت: «خون بخوای ۵۰ لیتر ۶۰ لیتر ۷۰لیتر من در خدمتت می ذارم ولی کلیه فرق داره…». شما هم می توانید دیالوگ های مورد علاقه تان از این مجموعه را به بخش کامنت ها اضافه کنید:
نقی: من در منزل داماد من سکونت دارم؛ هیچ داغی بزرگ تر از این نیست! دارم به قهقرا می رم من؛ فقط بذارید «برم» من!
***
نقی: ﻣﻦ ﻣﯿ ﺨﻮﺍﻡ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﻋﺎﻟﯽ، ﺁﯾﺎ ﺿﺎﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﺩﺳﺘِﺘﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ﺭﻭ ﻣﺎﺷﻪ ﺗِﺮﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭ
***
نقی: ببین من یه تار گندیده زنم به سر تاپای تو می ارزه! هما من قاطی کنم مردو زن حالیم نمیشه هااااآ
***
نقی: مامان خوب هستی؟ رو براهی؟ جات خوبه؟ مامان بهت گفتم من کشتی رو باختم. من همه چی رو باختم مامان…
قبلا بودی، یه دستی سر من می کشیدی، یه مهربانی با من می کردی الان که…
مامان جان یه دعا کن یه فرجی بشه، شبه عیدی من و زن و بچه من، من شرمنده نشن مادر جان…
مادر اگر زحمتی نبود یه شب یه تک پا هم بیا به خواب بابا یه صحبتی باهاش بکنین عشق تو دیوانه کرده
مادر جان من پیش پیش عید تو هم تبریک می گم، من معذرت می خوام من دیر به دیر میام مادر جان.
***
باریکلا شعبون کد خدا باریکلا…
***
بابا پنجعلی: عباس معصومیه؟
***
اوس موسی: چار ساعته موخام بُرُم مُستراح روم نِمِشه یکی ر بیدار کُنم بُکُم مو رِ ببر.. مو تا حالا سر بار کسی نبودُم، مگه مستراح درد کمیه؟
نقی: یه زحمتی بکش نیاز به دستشویی پیدا کردی اسم ای دستشویی ر جلوی کسی نبر. بده دیگه، هی می گی نقی، نقی.
اوس موسی: یعنی چی بُگُم دستشویی ندارُم؟ ماخای بُگُم سرویس دارُم؟
نقی: نه، مثلا بگو خسته نباشید.
اوس موسی: ها، نقی جان! خسته نباشید.
***
هما: آقا! ببخشید گنجیشک ۳ کودومه؟
عابر: I can not speak persian!
نقی: گنجِشک! گنجشک!
عابر: no understand!
هما: بیرد تیری!
نقی: بِرد بِرد بِرد بِرد!
هما: نمی فهمه بابا! از یکی دیگه بپرسیم!
پنجعلی: اجنویه؟
ارسطو: آره پنجعلی جان فکر کنم زیاد اومدیم بالا مرز رو رد کردیم!
***
ارسطو: خانوم فدوی یه سوال دارم! خانوم فدوی!
آیا ازدواج به خاطر املاک دنیا کار خوبیست؟!
آیا ازدواج با یک مرد عنکبوتی که کارش اینه این ور و اون ور بپره کار خوبیست؟!
آیا ازدواج با یک بچه ننه! با یک مردی که عروسک بازه جلفه! کار خوبیست؟!
فحوای کلام من اینه!
خلایق هر چه لایق!
الو خانوم فدوی!
من می خواستم بگم من چی کمتر از اون آقا دارم که شما به اون متمایل شدین؟!
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟!
من دسشویی هستم! من دسشویی هستم!
آخ آخ آخ! ضبط شد!
***
ارسطو: الان من اگه کلیه بخوام شما به من نمیدی
نقی: خیر اصلا نمیدم اصلا و ابداا
ارسطو: عاقا مسخره بازی در نیار به من که دیگه نگووو، عاقا من که تو رو می شناسم، عاقا معلومه که کلیه می دی، خون می خواستم تو ندادی؟ کلیه ام بخوام میدی دیگه.
نقی: عاقا جان خون فرق داره تو الان به من بگو خون - خون بخواه من ۵۰ لیتر ۶۰ لیتر ۷۰لیتر من در خدمتت می ذارم ولی کلیه فرق داره مگر این که من ۳ تا کلیه داشته باشم.
***
نقی: من میگم ور داریم رییس جمهور رو با اسم کوچیک صدا بزنیم! این جوری احساس صمیمیت می کنه!!
هما: آخه آدم تو نامه اداری رییس جمهور رو با اسم کوچیک می نویسه؟!
ارسطو: رییس جمهور خاکیه! خاکی! خاکی! قلب شما چی می گه؟
خانوم فدوی: این حرفا رو ول کنین برین سر اصل مطلب!
ارسطو: آره اصل مطلب! اصل مطلب: مشکلات ما چیست؟!
نقی: اجازه بده! مشکلات! بنویس کلا به ما رسیدگی شود!
***
زن پولدار: من الان شما رو از کجا آوردم؟
نقی: از کنار خیابوون!
زن پولدار: بله شما چقدر باید کنار خیابوون باستید، تا یکی شما رو ببره سر کار؟
نقی: متوجه نمی شم من!؟
زن پولدار: می بینی؟ می بینی آقا سروش! شما اگه درس نخونی آیندت میشه یکی مثله این آقا!
که باید صبح تا شب وایسه کنار خیابون که شاید یکی ببرتش سره کار!
نقی: من در منزل داماد من سکونت دارم؛ هیچ داغی بزرگ تر از این نیست! دارم به قهقرا می رم من؛ فقط بذارید «برم» من!
***
نقی: ﻣﻦ ﻣﯿ ﺨﻮﺍﻡ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﻋﺎﻟﯽ، ﺁﯾﺎ ﺿﺎﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﺩﺳﺘِﺘﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ﺭﻭ ﻣﺎﺷﻪ ﺗِﺮﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭ
***
نقی: ببین من یه تار گندیده زنم به سر تاپای تو می ارزه! هما من قاطی کنم مردو زن حالیم نمیشه هااااآ
***
نقی: مامان خوب هستی؟ رو براهی؟ جات خوبه؟ مامان بهت گفتم من کشتی رو باختم. من همه چی رو باختم مامان…
قبلا بودی، یه دستی سر من می کشیدی، یه مهربانی با من می کردی الان که…
مامان جان یه دعا کن یه فرجی بشه، شبه عیدی من و زن و بچه من، من شرمنده نشن مادر جان…
مادر اگر زحمتی نبود یه شب یه تک پا هم بیا به خواب بابا یه صحبتی باهاش بکنین عشق تو دیوانه کرده
مادر جان من پیش پیش عید تو هم تبریک می گم، من معذرت می خوام من دیر به دیر میام مادر جان.
***
باریکلا شعبون کد خدا باریکلا…
***
بابا پنجعلی: عباس معصومیه؟
***
اوس موسی: چار ساعته موخام بُرُم مُستراح روم نِمِشه یکی ر بیدار کُنم بُکُم مو رِ ببر.. مو تا حالا سر بار کسی نبودُم، مگه مستراح درد کمیه؟
نقی: یه زحمتی بکش نیاز به دستشویی پیدا کردی اسم ای دستشویی ر جلوی کسی نبر. بده دیگه، هی می گی نقی، نقی.
اوس موسی: یعنی چی بُگُم دستشویی ندارُم؟ ماخای بُگُم سرویس دارُم؟
نقی: نه، مثلا بگو خسته نباشید.
اوس موسی: ها، نقی جان! خسته نباشید.
***
هما: آقا! ببخشید گنجیشک ۳ کودومه؟
عابر: I can not speak persian!
نقی: گنجِشک! گنجشک!
عابر: no understand!
هما: بیرد تیری!
نقی: بِرد بِرد بِرد بِرد!
هما: نمی فهمه بابا! از یکی دیگه بپرسیم!
پنجعلی: اجنویه؟
ارسطو: آره پنجعلی جان فکر کنم زیاد اومدیم بالا مرز رو رد کردیم!
***
ارسطو: خانوم فدوی یه سوال دارم! خانوم فدوی!
آیا ازدواج به خاطر املاک دنیا کار خوبیست؟!
آیا ازدواج با یک مرد عنکبوتی که کارش اینه این ور و اون ور بپره کار خوبیست؟!
آیا ازدواج با یک بچه ننه! با یک مردی که عروسک بازه جلفه! کار خوبیست؟!
فحوای کلام من اینه!
خلایق هر چه لایق!
الو خانوم فدوی!
من می خواستم بگم من چی کمتر از اون آقا دارم که شما به اون متمایل شدین؟!
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟!
من دسشویی هستم! من دسشویی هستم!
آخ آخ آخ! ضبط شد!
***
ارسطو: الان من اگه کلیه بخوام شما به من نمیدی
نقی: خیر اصلا نمیدم اصلا و ابداا
ارسطو: عاقا مسخره بازی در نیار به من که دیگه نگووو، عاقا من که تو رو می شناسم، عاقا معلومه که کلیه می دی، خون می خواستم تو ندادی؟ کلیه ام بخوام میدی دیگه.
نقی: عاقا جان خون فرق داره تو الان به من بگو خون - خون بخواه من ۵۰ لیتر ۶۰ لیتر ۷۰لیتر من در خدمتت می ذارم ولی کلیه فرق داره مگر این که من ۳ تا کلیه داشته باشم.
***
نقی: من میگم ور داریم رییس جمهور رو با اسم کوچیک صدا بزنیم! این جوری احساس صمیمیت می کنه!!
هما: آخه آدم تو نامه اداری رییس جمهور رو با اسم کوچیک می نویسه؟!
ارسطو: رییس جمهور خاکیه! خاکی! خاکی! قلب شما چی می گه؟
خانوم فدوی: این حرفا رو ول کنین برین سر اصل مطلب!
ارسطو: آره اصل مطلب! اصل مطلب: مشکلات ما چیست؟!
نقی: اجازه بده! مشکلات! بنویس کلا به ما رسیدگی شود!
***
زن پولدار: من الان شما رو از کجا آوردم؟
نقی: از کنار خیابوون!
زن پولدار: بله شما چقدر باید کنار خیابوون باستید، تا یکی شما رو ببره سر کار؟
نقی: متوجه نمی شم من!؟
زن پولدار: می بینی؟ می بینی آقا سروش! شما اگه درس نخونی آیندت میشه یکی مثله این آقا!
که باید صبح تا شب وایسه کنار خیابون که شاید یکی ببرتش سره کار!
ارسال نظر