به بهانه یک نمایشگاه سفارشی؛
وقتی هنرمندان وطنی(!) کوکاکولا را به تمدن ایرانی گره میزنند
نظر من را اگر بخواهید فکر میکنم این جوانان واقعا کار جالبی کرده اند. به هر حال شیشه نوشابه امتحان خودش را در رد شدن از فیلترهای صعب العبور پس داده و امروز می بینم که کوکا کولا به عمق شخصیتی چون رستم رسوخ کرده است.
نمی دانم برای شما هم اتفاق افتاده یا نه. ما که هر وقت در یک جمعی خواستیم اشاره ای کوچک به فرهنگ و تمدن کشورمان بکنیم، بلافاصله شبه روشن فکرهای دو آتیشه از هر طرف روی سرمان ریختند و با صورت برافروخته از تمدن چند هزار ساله ایران و هنر کهن آریایی حرف زدند. تمدنی که آخرش نفهمیدیم هفت هزار ساله است، ده هزار ساله است یا دوازده هزار ساله. نشانه های تمدن مورد نظر این ها هم همیشه حقوق برابر و آزادی بیان و بیمه زنان و بیمه شخص ثالثو گرین کارت و ویزای آمریکایی برای پارسی زبانان آن موقع است!
حالا با سندیتش کاری نداریم همین که دلشان به فرهنگ آن موقع خوش است، از آن الگو میگیرند و فرزاندنشان را بر اساس گفتار و کردار و پندار نیک تربیت می کنند بد نیست. این باعثمی شود فرهنگ جامعه خیلی ارتقا پیدا کند. اینهایی هم که در خیابان می بینید تف می کنند و فحش می دهند و آشغال می ریزند و در مترو به روی کول بقیه سوار می شوند هم احتمالا توریست های جزیره بورا بورا هستند که ما دعا می کنیم انشالا همین روزها ایران دلشان را بزند و زودتر برگردند به ولایت خودشان.
این ویژه برنامه که از ۱۳ روز قبل برپا بوده ولی فقط دویچه وله فارسی از آن خبر داشته، پر بود از آثار فاخر و هنرمندانه که " کوکاکولیزه " شده بودند.
در مقدمه این نمایشگاه خیلی کوتاه آمده است که: «گرچه برند کوکاکولا دنیا را و در یک وسعت کوچکتر، ایران را به تسخیر خود در آورده است، اما کوکای مشهدی به مثابه فوران این نوشیدنی خنک و خوشمزه، که بر روی سماوری داغ قرار دارد، سرشار از تناقضات است! گرچه قرار نیست در این مجموعه به مشهد به عنوان یک جغرافیای مشخص نگریسته شود.»
بد نیست نگاهی به چند اثر زیبا و هنرمندانه در این نمایشگاه داشته باشیم:
طراح اثر هم که طالب فیض بوده یک شیشه کوکاکولا به دست گرفته تا نشان بدهد در دل هر افسانه باستانی واقعیتی نهان وجود دارد که ما قدرش ندانستیم.
***سخن آخر
نفهمیدم کی و کجا درست و حسابی به خدمت همه رسالت ای فرهنگی مان رسیدیم و همه چیز را سامان دادیم که امروز بخواهیم از منظری این چنینی و به تعبیر صاحبان این آثار از زاویه ای تازه به آن نگاه کنیم. نفهمیدم هنرمندان ما چه زمانی از سینما و تئاتر و ادبیات و هزار یک ضعف و کاستی آن فارغ شدند که امروز فقط مانده بود قبای ذوق و استعدادشان را به تن کوکاکولا بپوشانند.
به هر حال من نامش را بی نوا می گذارم. هنر را می گویم. هنری که اگر یک کارخانه دار گردن کلفت دلش بخواهد می تواند با پرداخت بخش کوچکی از دارایی هایش یک شیشه نوشابه را به هر آنچه یک ملت دارد ربط بدهد و کسی چه می داند شاید ۱۰۰ سال دیگر آیندگان ما با دیدن این تابلوها فکر کنند احمد شاه قاجار نوشابه می خورده یا مثلا کوکاکولا اسپانسر فردوسی بود تا شاهنامه اش را به سرانجام برساند.
ارسال نظر