چرا از نمازمان بهره نمیبریم؟
آیتالله جاودان میگوید: تصمیم بگیریم که حداقل یکی از این مشکلات را درست کنیم: اول اصرار بر گناه و دوم ادای حق مردم.

به گزارشامید- مطلب آموزندهای با موضوع نماز از آیتالله محمدعلی جاودان، از اساتید اخلاق حوزه علمیه تهران و از شاگردان مرحوم آیتالله حقشناس در پایگاه اطلاعرسانی ایشان درج شده است. این مطلب در جلسات فاطمیه دوم ایراد شده است: راوی می گوید شنیدم از حضرت امام صادق علیه السلام یَقولُ إذا قامَ المُصَلّی إلى الصَّلاة نَزَلَتْ عَلَیْهِ الرَّحْمَة مِنْ أعْنَان السَّماءِ إلى الأرْض وَحَفَّتْ بِهِ المَلائِکَة وَناداهُ مَلَک لَوْ یَعْلَمُ هذا المُصَلّی ما فی الصَّلاةِ ما انْفَتَل؛ نمازگزار، هنگامی که برمی خیزد برای نماز،. رحمت از آسمان بر او نازل می شود. ملائکه او را دوره می کنند و در بر می گیرند و فرشته او را صدا می کند. اگر این نمازگزار می دانست در نماز چه چیزی است، هرگز از نماز دست نمی کشید. روایت دوم از حضرت باقر علیه السلام است. قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم إذا قامَ العَبْدُ المُؤمِنُ فی صَلاتِه نَظَرَ اللهُ إلَیْهِ أوْ قالَ أقْبَلَ اللهُ عَلَیْهِ وقتی بنده مؤمن به نماز می ایستد،. دو تا روایت نقل شده است. یعنی آن کسی که این حدیثرا از امام شنیده است، شک دارد که آیا امام فرمود، نَظَرَ اللهُ إلَیْهِ خدا به او نظر می کند، یا اینکه أقْبَلَ اللهُ عَلَیْهِ خدا به او رو می کند. رو می کند یا نظر می کند تا وقتی که نمازش تمام می شود، خدای متعال به او رو آورده است. رو کرده است.
حَتّى یَنْصَرف وَأظَلَّتْهُ الرَّحْمَة مِنْ فَوْق رَأسِهِ إلى أفُق ِ السَّماء وَالمَلائِکَة تَحُفُّهُ مِنْ حَوْلِهِ إلى أفُق ِ السَّماء وَوَکَّلَ اللهُ بِهِ مَلَکاً قائِماً عَلى رَأسِه یَقولُ لَهُ أیُّهَا المُصَلّی لَوْ تَعْلَمُ مَنْ یَنْظُرُ إلَیْکَ وَ مَنْ تُناجی مَا الْتَفَتَّ. از بالای سرش رحمت خدا او را در بر گرفته است، تا به آسمانها برود. در واقع باید بگوییم از آسمان، رحمت او را در بر گرفته است. ملائکه او را تا آسمانها، دوره کرده اند. خدای متعال یک فرشته ای را بر سر او مأمور می کند. ای نماز گزار، اگر می دانستی که در حال نماز چه کسی به تو نظر می کند، اگر می دانستی با چه کسی مناجات می کنی، ِ هرگز به سوی دیگری نگاه نمی کردی. وَ لا زِلْتَ مِنْ مَوْضِعِکَ أبَدا هرگز از اینجایی که برای نماز ایستاده ای، حرکت نمی کردی تا قیام قیامت اینجا می ماندی اگر می دانستی چه کسی به تو نظر می کند.
اگر می دانستی با چه کسی سخن می گویی، اگر می دانستی. خدای متعال به پیامبرش فرمود، یا اَخَی المُرسَلین، اگر بنده ای از بندگان من به خانه ای از خانه های من بیاید و به نماز بایستد، در حالیکه مظلمه ای از خلق به گردن داشته باشد، من او را لعنت می کنم، تا وقتی که آن بار را از دوشش به زمین بگذارد. با این حدیثمی خواهیم پیوند بزنیم. حدیثاولی که شروع کردیم، این است. عبارتهای خیلی ممتاز دارد مثلا اگر بنده آمده ام و هیچ حقی از مردم به گردن ندارم، پاک پاک هستم، بنابراین من(خدای متعال) گوش، چشم، … او می شوم که این عبارت در احادیثدیگری مفصل تر آمده است. من دست، گوش، چشم، زبان او می شوم. حالا همه فروض را می توانیم بگوییم. حالا همه این موارد را توضیح می دهم. حرف این بود که اگر کسی هیچ مشکلی نداشته باشد، خدای متعال می فرماید: بنده ای که هیچ مشکلی ندارد، اداره همه امور او را بر عهده می گیرم. من دست او می شوم. یعنی اداره این دست را بر عهده می گیرد و دست دیگر نمی تواند بر سر یَتیم بخورد. چون من اداره این دست را بر عهده دارم. چشمش نمی تواند خیانت کند. چون اداره این چشم را من بر عهده دارم. چون شما اوقاتتان تلخ نشود، عبارت را عوض می کنیم. اگر بگوییم اداره این چشم را عقل بر عهده دارد، اگر بگوییم اداره این دست بر عهده عقل است، عقل فقط حکم می کند. اداره این چشم، برعهده عقل است. اداره این گوش، زبان، بر عهده عقل می شود، آیا مشکلی است؟ مشکل نیست.
اگر هوی و هوس بر من تحت اداره و کنترل من باشد، اداره همه وجود من به دست عقل من باشد، بنابراین چشم، دست، گوش هم به فرمان عقل عمل می کند دیگر، همه وجود من به فرمان عقل می شود. نه اینکه چشم نمی بیند. چشم می بیند، اما دقیق می بیند. صحیح می بیند. کج نمی بیند. خیانت نمی کند. چرا؟ چون همه اعضاء تحت فرمان عقل است. دیگر هوی و هوس در آن سلطنت ندارد. برای چشم من همه اش هوی و هوس است. زبان من هوی و هوس است. اگر هوی و هوس نبود، یک شعری حافظ دارد که حالا آن شعر را می توانیم مقداری گسترده تر بگوییم. سالها پیروی مذهب رندان کردم، تا به فرمان خِرَد حِرص، به زندان کردم. برای اینکه آدم بتواند حرصش را به زندان کند، چند تا نکته فرمودند. یکی اینکه چشم، از نگاه کردن سیر نمی شود. این چشم، یک حرص دارد و تمام نمی شود. همین طور هست یا نیست؟ مثلا کسی جلوی شما دارد راه می رود این چشم همین طور این طرف و آن طرف نگاه می کند. به اصطلاح، قدیمی ها و عامیانه می گفتند سیرمانی ندارد. زبان از حرف زدن سیرمانی ندارد. چرا؟ چون حرص، بر آن حاکم است.
اگر سلطنت حرص پایان یافت، عقل سلطنت پیدا کرد، دیگر چشم به هر طرفی نگاه نمیکند. مرحوم آیتالله حقشناس، همیشه سرش پایین بود. یک خویشاوندی داشتیم که خیلی مُسِن بود شاید صد سالش هم بیشتر بود، از دنیا رفت. ایشان می گفت من شنیده بودم در میان شاگردهای حاج شیخ محمدحسین زاهد که حاج آقا حق ناس هم شاگرد ایشان بود، یکی از شاگردهایش، سرش از روی زمین بلند نمیشود. این، یک علامت شد. ما نمیتوانستیم بگوییم ایشان چه کسی است. مثلا ایشان میخواست برود و او را ببیند. حدود هفتاد یا هشتاد سال پیش او یک نشانی در میان این شاگردها داشت که این شاگرد سرش از روی زمین بلند نمیشد. سالها پیروی مذهب رندان کردم. حالا کلمه رند هم عرض کنم از این حرفهای درویشی جدا شود و معلوم شود حرف درویش نیست، رند آن کسی است که در روایت به عنوان الکیّس آمده است.
در زبان فارسی هم کلمه کیَّس داریم دیگر. این همان رند است. کَیّس کسی است که دلش به آخرت بسته است. آن کسی که از آخرت خوف دارد و به آخرت اعتقاد دارد، آن کیس است. سالها پیروی مذهب رندان کردم. یعنی کسانی که به آخرت معتقدند. سالها پیروی کسانی را کردم که از قیامت می ترسند. از حساب و کتاب می ترسند. سالها زحمت کشیدم تا توانستم این حرصی که سینه مرا پر کرده، از خودم دور کنم. مگر تمام شدنی است؟ مگر یک جا است؟ دریا دریا حرص در انسان وجود دارد. به هزاران چیز آدم حرص دارد. حالا چه عرض می کردم؟ خدای متعال می فرماید: من، چشم، دست او را عهده دار می شوم. انسان باید چکار کند؟ گفتند آقا؛ حقّ مردم را بدهد. هیچ حقی از مردم به گردن نداشته باشد. این حدیثی را که خواندم این است.
آقا این همه رحمت را نگفتند که به چه کسانی داده می دهند که؟ مثلا نگفته است که اگر از اولیاء من نماز بخواند، رحمت از آسمان به زمین نازل می شود. نه. إذا قامَ المُصَلّی إلى الصَّلاة. نمازگزار بلند شده که نماز بخواند. این برای همه است. خب، من چرا از این رحمت برخوردار نیستم؟ اگر رحمت شامل حال من شود چه اتفاقی می افتد؟ دیشب هم عرض کردیم. حتی یک لحظه نمازت هم از دستت نمی رود. حالا من نماز می خوانم و آن را سه ثلثمی کنم. دو ثلثش از دستم می رود، یک ثلثش در نمازم است. من آدم خیلی خوبی هستم که یک ثلثاز نماز، در دستم است. من که در یک ثلثنماز حواسم در نماز است، خیلی آدم خوبی هستم. نباید اینگونه باشد. آقا شما از این رحمتی که از سرت تا آسمان، فرشتگان دورت می گردند. من که شیطان به دورم می گردد. می گردد که راه پیدا کند و کمی بیشتر نمازم را از دستم بگیرد. آقا چکار کنیم؟ برای نجاتش چکار کنیم؟ فرمودند که حق مردم را ادا کن. یک مطلب دیگر هم عرض کنم.
ببینید، فرض میکنیم که البته این فرض، اصلا نمیشود. فرض می کنیم که هیچ حقی از مردم به گردن من نیست. اما اگر من گناه را رها نمیکنم، آیا رحمت به من میرسد؟ اثر میگذارد دیگر. رحمت به من نمی رسد. ببینید؛ عبارتش را عوض میکنم. من از نمازم بهره نمیبرم، یا من از نمازم کم بهره میبرم. به مقداری که من گرفتار گناه هستم، از نمازم بهره نمیبرم. اما من دائما دارم با گناه میجنگم. خب، بارک الله واقعا بارک الله. از نمازتان بهره مند می شوید. یکی از عواملی که من از نمازم بهرهمند میشوم، این است که من دائما دارم با گناه میجنگم.
یک وقتی انسان از حیطه گناه بیرون میرود، دیگر در حیطه گناه نیست. وقتی از حیطه گناه رفته بیرون میرود، خب، این شخص راحت است. اصلا گناه نزدیکش نمیآید. شیطان دور و بَرَش نمی گردد. چون جایی ندارد که دست شیطان بند شود. ببینید، من حرص دارم. به عنوان مثال. بنابراین این حرص، دستگیره شیطان است. من کینه در دل دارم، دستگیره شیطان است. یا شخصی بخل دارد، دستگیره شیطان است. می تواند لحظه ای چنگ به بخل بزند، او را به کاری وادارد. مثلا چنگ به کینه من بزند، کینه در دلم است و دلم از کینه پاک نشده است. ببینید؛ در قرآن دو بار برای بهشتیان دارد. برای آن درجه اولها: وَالَّذینَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصّالِحات. حالا عبارتهایش را دقیق یادم نیست. دقت کنید، میگویند که ما نَزع میکنیم. یعنی میکَنیم. این کینه را از دل انسان میکَنیم، بعد، او را به بهشت میبریم. یکی هم در مورد مُتّقین دارد. متقین درجه خیلی بالایی دارند. ما از دل اینها با لفظ نزع یعنی می کَنیم. نزع روح شنیدیم دیگر. از دلشان کینه را بَر می داریم. نمی شود. آدم با کینه که به بهشت نمی رود. می خواهم بگویم کینه یکی از دستاویزهای شیطان است.
بخل من دستآویز شیطان است. حسود هستم، متکبر هستم، این صفتها دستآویز شیطان است. خب، اگر اینها نباشد، دست شیطان به من نمیرسد. شیطان هر چقدر دور می زند، نمی شود. هر چقدر دور من می گردد، نمی شود. بنابراین نا امید می شود و می رود. البته شیطان تا آخر عمر از آدم ناامید نمی شود. تا چه کسی باشد که شیطان از او ناامید شود! پیغمبر می فرمود شیطان به دست من مسلمان شده است. حالا اینکه فرمودند مسلمان نمی شود، چون جنس شیطان بد است که مسلمان نمی شود. یعنی تسلیم شده است. اما در برابر آن نیرو وقدرت ایمانی پیامبر تسلیم شده است. شیطان هیچی نیست. اصلا شیطان هیچی نیست. اما اگر اینهایی که عرض کردیم، بخل، کینه، حسد و اینها از سینه من پاک شود، شیطان همین طور ناامید مینشیند و نگاه میکند. شیطان ناامید میشود. بنابراین انسان از دست شیطان راحت می شود. آن وقت آن عبارتی را که در مورد نماز گفتند، از آسمان بر سرش رحمت نازل می شود. از بالای سرش تا آسمان رحمت خدا است.
اگر آدم فقط یک بار رحمت خدا را چشیده بود، می فهمید یعنی چه. این رحمت، واقعیت دارد. این واقعیت دارد. اینکه همین طور فرشته ها مثل پروانه دور و بَر انسان می گردند، یک واقعیت است. یک چیزی است. آدم آن را می فهمد. حس می کند. چکار کنیم این واقعیت را حس کنیم؟ اینکه حقی از مردم به گردن نداشته باشیم. آن روز، یک سؤال کردم. آیا یک نفر در جمع ما پیدا شد که برود یک حقی از حقوق مردم را ادا کند؟ آیا در این جمع ما کسی پیدا شد؟ حالا حداقل به فکر باشیم. یک مرتبه آدم بعد از سالها رفیقهای قدیمیاش را می بیند. مثلا یکدیگر را میبوسند. بغل میکنند. مثلا میگوید دلم برایت تنگ شده بود. خیلی وقت است شما را ندیدم. راستی، یک چیزی یادم آمد. ممکن است آن زمانهایی که کودک بودیم، همین طوردبیرستان بودیم، نمیدانم دبستان بودیم، مثلا فلان اشتباه یا خطا را مرتکب شدم. در حال حاضر، از رفیقهای دبستان یکی از آنها را به یاد دارم. بقیه دوستان را یادم نیست. از دبیرستانیها، یک نفر. ممکن است ما یک وقت کم و کسرهایی، خطاهایی، یک چیزی انجام داده باشیم.
حالا مثال عرض می کنم. آدم از رفیق بغل دستی خودکارش را می گیرد، می گوید این مطلب را بنویسم، بعد هم یادش می رود که خودکار را تحویل بدهد. او هم یادش می رود که خودکار را بگیرد. می ماند. آقا اگر چهل سال گذشت، مشمول مرور زمان می شود؟ حق مردم مشمول مرور زمان نمیشود. اگر در کودکی با هم دعوا کردیم و من به او یک سیلی زدم، یک چَک یا سیلی به حسابت است. به حسابت نوشتهاند. من یک چیزی به دوستان عرض میکنم، پدر و مادر از همه بیشتر حق دارند. هزار تا حق دارند. تازه به این دوستانی هم که به مکه یا کربلا مشرف می شوند، میگوییم آقا بروید حلالیت بطلبید، اول هم از پدر و مادرتان. اگر پدر و مادر ببخشند، تا زمانی که در قید حیات هستند اگر ببخشند، همه مشکلات برطرف می شود.
در همین دوره ما راه افتادیم و این طرف و آن طرف عالم رفتیم. آن طور احتمال می دادیم که کسانی حقی بر گردن من داشته باشند، می رفتیم حلالیت میطلبیدیم. آن وقتها، عقلمان به پدر و مادر نرسید که از آنها حلالیت بطلبیم. حالا اگر حقی مانده باشد، چکار کنیم؟ مثلا شبی پسر جوانی دیر به منزل آمده است، مادر همین طور نگران بوده است. یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت، نشسته و نگران بوده و مرتب به در نگاه می کرده که چه وقتی این پسر می آید. در آن دنیا وقتی می خواهند حسابش را از او بگیرند، می گویند که تو پدر و مادر خودت را سه ساعت معطل کردی، تو را سی ساعت معطّل میکنند. سی ساعت دلت میلرزد. البته خدا و دین نگفته ده برابر حساب میکنند، من میگویم. ده برابر حساب میکنند. اگر آدم بارش سبک باشد، بار مردم به گردن نداشته باشد، پرواز میکند. اصلا شما را برای پرواز به آسمان خلق کردند. آقای طباطبایی بحثدارند. قرآن این مسئله را برای جهنمیها میگوید که به زمین فرو میروند.
آن طرف اشکال ندارد اما شاید از همین آدم می تواند استفاده کند که آدم خوب دارد این طرف می رود، آدم بد هم دارد این طرف می رود. اگر آدم به زنجیر حق مردم بسته باشد، به بالا نمی رود. نمونه این عمل را در نمازش می بیند. ما صد بار، هزار بار از آقای حقشناس میشنیدیم که نماز بالا می رود. نماز بالا می رود، یعنی چه؟ چه کسی تجربه اینکه نمازش بالا برود را دارد. حالا اگر انسان یک بار هم تجربه کرده باشد، برای اینکه بفهمد، خوب است. نماز برای بالا رفتن آمده است. فرمودند که لَوْ یَعْلَمُ هذا المُصَلّی. اگر نمازگزار می دانست که با چه کسی دارد حرف می زند، به سوی دیگری نگاه نمیکرد. می توانیم تصمیم بگیریم. تصمیم اول این است که، گناه نکنیم. آن حدیثمی فرمود که اگر انسان اصرار بر گناه داشته باشد، اعمال خیرش هم خراب می شود. اعمال خیری که شما انجام می دهید، شما را می سازد. نمی شود که من همین جور نیمه ساخته بمانم.
آقا؛ آنوقت وارد ساختمان خودت می شوی. در آن طرف عالم می خواهید استراحت کنید، باید در ساختمان خودتان بروید استراحت کنید. ندارم. من ساختمان ندارم. یک انسان خیلی بزرگی است، خیلی بزرگ است. به محقق کَرَکی مشهور است. در میان علمای شیعه دو نفر محقق وجود دارند که یکی از آنها محقق کَرَکی و یکی هم محقق حِلّی است. ایشان یک کتابی به نام جامع المقاصد دارد. این حرف خیلی کمرشکن است. می گویند صاحب جواهر فرموده بود اگر کسی کتاب جامع المقاصد داشته باشد و یک وسائل الشیعه هم داشته باشد، یک کتاب دیگر برای اینکه کارش در تحقیق فقهی تمام باشد، کافی است. اگر همه اینها در کتاب باشد و به این کتابها نگاه کند، فکر کند، دقت کند، می تواند اجتهاد کند و جواب بدهد. اجتهاد کند، جواب بدهد. روز قیامت جواب دهد که من کارهایم را در حد اعلای کاری که می توانستم انجام دادم. به اینصورت. حرف خیلی گران است. در آن عالَم، از محقق کرکی سؤال کردند که برای ما چه چیزی آوردید؟ فرمود نماز گفتند به باد رفت. روزه، به باد رفت. همین طور همه چیز رفت. آخرین تیر در ترکش کتاب جامعالمقاصد بود. محقق اردبیلی برای این کتاب شرح نوشته است. این کتاب یک چیزی است. بعد فرمودند این هم به درد ما نمیخورد. گفت خب، آخر چرا؟ فرمود آن روزی که تو این کتاب را نوشتی، در خاطرت خطور کرد که مانند این کتابی که نوشتی تابحال نوشته نشده. این به درد ما نمیخورد.
به هر حال، از این به بعد، تصمیم بگیریم که حداقل یکی از این مشکلات را درست کنیم. اول؛ اصرار بر گناه بود، دوم؛ حق مردم بود، سوم؛ پرواز بود. بنابراین آدم دیگر گیری ندارد. چه گیری دارد؟ گیرش گناه است. اگر گناه را انجام ندهد، حل است. حق مردم را ادا کنید، از آنها رضایت و حلالیت بطلبیم. یک بهانه درست کنیم که می خواهیم به کربلا برویم. می رویم از هزاران نفر حلالیت می طلبیم. اگر گفتند حلالت کردیم، حل است. بنابراین نمازی که میخوانید، قبول می شود. وقتی آدم باری به دوش نداشته باشد و گناهی هم نکند، میتواند نماز بخواند دیگر. نماز هم خواندید، قبول است. با آن نماز می توانید پرواز کنید.