خاطره میرشکاک از دیدار آوینی با مقام معظم رهبری / ما آرشیو شما را پاک کردیم آقای آوینی!
جمهوری از جمهوری افلاطون تا جمهوری کنونی فقط تابع نفس اماره جمعی است و میزان هم به تعبیر ایشان «رأی ملت است».
گروه فرهنگی مشرق- میرشکاک سال ۱۳۳۸ در شوش دانیال خوزستان به دنیا آمده است. با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران از جمله جوانان پرشور ایرانی بود که ذوق و طبع شاعریش را خرج انقلاب کرد. سرودن شعر، داستان نویسی، روزنامه نگاری، طنز پردازی، اسطوره شناسی و… از جمله هنرهای وی شمرده می شود.
میرشکاک از جمله نویسندگان مجله سوره در زمان سردبیری سید شهیدان اهل قلم بوده است. به همین دلیل سایت ساجد گفتگوی اختصاصی با وی را ترتیب داده است:
*به نظر شما علت اساسی زنده بودن تفکر شهید آوینی چیست؟
انسان ایمانی زنده است به زنده بودن ایمان و لاجرم تا روزی که مخاطب ایمانی وجود دارد سخن انسان ایمانی است حی و زنده است و بسط و نشر پیدا می کند. هنوز سخن رودکی و شهید بلخی زنده است، عطار، فردوسی، سهروردی و… طور ممکن است سخن آوینی از زبان بیفتد. البته یک سری از صحبت های سیدنا الشهید ایدئولوژیک است و خواه و ناخواه دگردیسی انجام شود و این حرف ها به حاشیه می رود، اما اصل سخن ایشان در باب سینما، ادبیات، در باب شعر، در باب حقیقت انسان، عهدی که در ذات انقلاب هست و درباره انسان دینی، نقد مدرنیته، نقد تمدن تکنیکی، نقد توسعه اقتصادی و سیاسی، این اندیشه ها اندیشه زنده و پاینده است، تا هنگامی که یا مدرنیته ما را در خود فرو ببرد و یا از مدرنیته عبور کنیم، به هر حال ماجرا پایان ندارد:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما
و این دوام، دوام تن نیست که دوام جان و اندیشه است.
* اولین کسی که در این سرزمین معترض ماهیت سینما می شود
* این صحبت هایی که فرمودید در کدام قسمت صحبت های شهید آوینی بیشتر قابل توجه است؟
در همه آن، انسان ایمانی سخن خودش را نمی گوید، سخن حق را بیان می کند، عهدش عاشقانه است و عشقش عاشقانه است و تکیه او به ثقلین است؛ به همین خاطر در اغلب عرصه ها سخن سید، سخن درخشان و تأویلی است. ایشان اولین کسی است که در این سرزمین معترض ماهیت سینما می شود، البته قبل از ایشان امام) ره) اجمالاً ماهیت سینما را آشکار کرد ولی کسی التفات نکرد و سید دقیقاً می دانست که قضیه چیست.
اتفاق آشنایی ایشان با بنده بر سر این موضوع بود. هنگامی که یادداشتی درباره سینما نوشته بودم خوانده بود و خواست ما را ببیند. رفتم آنجا و ایشان و نادر طالب زاده حضور داشتند، پرسید: «این مطلب را شما نوشته ای؟» گفتم: بله. و اصل آن را خدمت ایشان دادم. گفت: «حکمت سینما را گفته ای و عین حرفهای ماست، با ما کار کن و این آغاز همکاری بنده با ایشان بود. امام می فرمود: «ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم» این به اعتقاد بنده تعرض به ماهیت سینما بود وگرنه امام که اهل سینماست به این معنی متداول کلمه نبود. عارف، حکیم و در واقع می شود گفت برآیند تمناهای حقانی همه اهل حکمت جهان اسلام و نه فقط اهل تشیع بود.
او چرا باید در مورد سینما این طور بگوید: اما، امام مقدمات را نمی گفت؛ تمام بزرگان اهل فلسفه و اهل عرفان مقدمات را نمی گویند و به سراغ اصل مطلب می روند، فارابی هم همینطور است. ولی چون خیلی ها فاقد مقدمات اند، نمی فهمد که او چه می گوید. امام نمی فرمود که تغییر ماهیت محال است، سینمایی که ماهیت آن فحشا ست، اگر بتواند از این ماهیت برود به ماهیت دیگر و دچار دگرگونی و استحاله شود، سینما سینمای ماست.
آقای سید مرتضی دقیقاً این را می دانست. برای همین ایشان هنوز مقدمات سینمای دگرگون شده فراهم نشده بود رو به سینمای داستانی نیاورد. اتفاقاً از او پرسیدم که چرا داستانی نمی سازی؟ فرمود به این دلیل و این دلیل…
* دلایلش را می توانید واضح تر تشریح کنید؟
ایشان می فرمود من می توانم در دوربین خودم تصرف کنم. در برخی از دوستان هم که ولایت پذیرند می توانم تصرف کنم، اما در بخش درام نیاز به دو بازیگر زن یا مرد داریم. خودت بهتر می دانی اینها ولایت پذیر نیستند. عالم آنها عالم انفعال است، البته نه در برابر حق که در برابر باطل. زن یا مرد بازیگر در نقش های مختلف ظاهر می شوند. گیریم که بتوانیم در اینها هم اعمال ولایت کنیم. تصرف نفسانی اینها در یکدیگر را چه کنیم؟
از همان ابتدا که سرآغاز وصل شدنمان به آن اسطوره زنده بود، بحثهایمان بر اساس حکمت تأویلی پیش می رفت و ساعت ها در همه قضایا سخن پیش می آمد. ولکن نه سیاسی، سیاست را هم ایشان از منظر حکمت تاؤیلی می دید. هنرپیشه مرد با یک تمنایی به هنرپیشیه زن نگاه می کند و سینما این قضیه را عریان می کند. یک کارگردان وقتی فریفته یک هنرپیشه زن است در فیلم آشکار می شود.
سینما را اگر در یک زره و کلاهخود هم ببری، آشکارت می کند. سینما انتهای هنرهای نفسانی است. در زمان یک معاشقه با واژه ها تصویر می شود و هر کسی بنابر تجربه ای که دارد آن را تصور می کند. سینما مجال تصور برای کسی باقی می گذارد و عیناً تو را نشان می دهد. این بلایی است که سینما بر سر شما می آورد. آقا سید مرتضی می دانست که اگر وارد این ورطه شود می شکند و ایشان نمی خواست خود را قربانی انقلاب کند. ایشان می خواست قربانی حق باشد و قربانی حق شود. انقلاب از ابتدا دو وجهی بوده، یک وجه دینی و ربانی داشته و یک وجهه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی؛ یعنی ایدئولوژی مقید به دین؛ یعنی خواست نفس جمعی. جالب است امام می توانست مصادره کند و بگوید حکومت اسلامی، اما گفت «همان که مردم خواسته اند، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» به تعبیر ایشان «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد». ایشان می دانست این دو پدیده با هم سازگاری ندارند. جمهوری از جمهوری افلاطون تا جمهوری کنونی فقط تابع نفس اماره جمعی است و میزان هم به تعبیر ایشان «رأی ملت است» اما تا کجا!؟ تا جایی که اسلام این وضع را متوقف می کند و می گوید «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد» امام نفرمود پشتیبان جمهوری اسلامی باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد یا پشتیبان پلورالیزم باشید با اینکه میزان رأی ملت است و جایگاه آن معلوم است.
مرتضی هم دقیق پشت سر امام حرکت می کرد. من می خواهم با جرأت این مطلب را اعلام کنم که هیچ احدی را سراغ ندارم که مثل مرتضی به باطن امام و به باطن اندیشه امام نزدیک شده باشد.
* یعنی اگر بخواهیم چند ویژگی برای مرتضی آوینی در نظر بگیریم یکی ولایت پذیری ایشان است. بقیه را می توانید برشمارید؟
ولایت پذیری نه، چون پذیرفتن یک وجهه قانونی پیدا می کند چون ولایت یکی از اصول قانون اساسی است، حتی اقلیت مذهبی نیز به این قانون باید گردن بگذارند. مرتضی ولایت شناس و ولی شناس بود. به خاطر دارم اولین بار که بعد از رهبر شدن خدمت آقا بودم، وقت برگشتن از بیت تا مجله سوره پیاده آمدم. سید گفت: «چه دیدی»؟ گفتم: چه دیدم؟ «مرتضی! شانس آوردم گشت ما را نگرفت» گفت: «چرا؟» گفتم: «در خیابان تلوتلو می خورم» اما فضا عوض شد.
فهم مرتضی از ولایت نظیر نداشت. من وقتی نظرم در مورد ولایت را از شاهنامه و از شعر بعضی اکابر با سید در میان گذاشتم و ایشان کلی تشویق کردند که اینها را بنویسم که در سوره پدرکشی، پسرکشی و برادرکشی چاپ شد و بعد آن ولایت در شاهنامه به کتاب «در سایه سیمرغ» رفت. قرار بود اینها ادامه پیدا کند و ولایت از منظر کل اکابر ما ثبت شود. یافت مرتضی از ولایت، به هیچ وجه سیاسی نبود، یافتی بود عارفانه و از نظر اهل حکمت تأویلی و متعال. این خیلی مهم بود.
* مرتضی گفت اگر یک نفر در این مملکت ولی فقیه را بفهمد همین آقاست
آقای میرشکاک! با توجه به این مطالب که فرمودید به نظر شما اگر امروز سیدمرتضی بود چه می کرد؟
جواب خیلی ساده است. یا ایشان در آنچه که گفته است اصیل یا بدیل بوده است. کسی که اصیل است هر فاجعه ای که رخ دهد تن به دگردیسی نمی دهد. ببینید مولا امیرالمؤمنین(جد آقا سیدمرتضی) از کودکی فدای اسلام و فدای خدا و فدای رسول الله بود. عیالش را شهید کردند، حقش را خوردند، نه تنها همکاری کرد و کار حضرات را راه انداخت(اولی و دومی و سومی) بلکه خودش را فدا کرد.
انسان اصیل، انسان متعال، انسان ملحق به حق، حساب این را نمی کند که فلان کس دزدید پس این چه اسلامی است؟ یادم هست وزیر ارشاد وقت نامه به همه جا داده بود که آقای میرشکاک چون ضد ولایت فقیه است از چاپ نوشته ها و شعرهای او به هر عنوان جلوگیری کنید. سید مرتضی گفت: «اگر می شد عکس تو را روی جلد سوره می زدم اما نمی شود، ولی اسمت را می زنم.»
آقای میرسلیم زنگ زد و اعتراض کرد. سیدمرتضی گفت: «آقای میرسلیم! اگر یک نفر در این مملکت ولی فقیه را بفهمد همین آقاست» تازه این جریانها بعد از ولایت در شاهنامه بود.
مرتضی به هیچ وجه مغلوب اهل سیاست نمی شد. انسان دینی حتی اگر او را در یک انگشتانه قرار دهند دینی باقی می ماند؛ چون عهد با بنده و حضرتعالی و عمر وزیر نیست، عهد او با حق سبحانه تعالی است. آقا امام مجتبی خود را فدای چه کرد؟ فدای مصلحت عامه امت رسول الله. مولا امیرالمؤمنین هم همین کار را کرد. آقا اباعبدالله دید که نه، کار خیلی بیخ پیدا کرده، چه کرد؟ اعتراض نکرد، ایشان هم خود را قربانی کرد. ما در راهی که می رویم دو راه پیش رو داریم یا حسنی هستیم یا حسینی. اما حسنی بودن هنگام دارد و حسینی بودن هم هنگام دارد. هر وقت آنقدر عرصه تنگ شد که جز گردن نهادن به یوغ خردجالهای داخلی و خارجی سیاست راهی نبود، یا صلح می کنیم یا به گوشه ای می رویم اما اگر از ما خواستند که بیعت کنیم چه باید کرد؟ حتماً باید کشته شویم. مرتضی اگر بود همان راهی را دنبال می کرد که در فکه دنبال کرد.
ما آرشیو شما را پاک کردیم آقای آوینی! الان دیگر عصر سازندگی است
بنده خودم به مرتضی گفتم: «چرا به آقا نمی گویی ماجرا تمام شده است» گفت: «آقا حکم داده است، باید اطاعت کنیم» گفتم: «پس بنشین و بگو که آقا، محمد هاشمی چه می کند.» چون ایشان با نامه آقا به آنجا رفت. راننده کامیون جلوی او را گرفت و گفت: «این رهبر شماست، رهبر ما هم سردار سازندگی است.» مرتضی برگشت سه بار دیگر رفت؛ گفت: «ما آرشیو شما را پاک کردیم آقای آوینی! الان دیگر عصر سازندگی است.»
به مرتضی گفت این ها را بگو. اما…
این ولایت فهمی است؛ یعنی اینکه تو درد را به خودت هموار کنی. بار سوم رفته بود و او را به صداوسیما راه نداده بود و اینجا بود که گریه مرتضی درآمد.
او انسان اصیلی بود. در عین حال چیز دیگری هم بود، مرتضی چون در پرده ولایت معصوم بود ولی فقیه را می فهمید و ادراک می کرد. به جد ما معتقدیم، که جده او بچه اش را کنترل می کرد و روشنی انتهای این کار را می دید. آن خنده ای که از مرتضی در فکه دیدیم قبل از اینکه به ایزدیان آسمان بپیوندد، هرگز مرتضی را کسی آنگونه خندان و سرمست ندیده بود. مرتضی ولی بود که ولایت را می فهمید کسی که اهل ولایت است به معنای عام و به معنای تام، باید یک چیزی از ولایت در وجودش باشد و آنهایی که در کربلا خودشان را فدای آقا اباعبدالله کردند هر کدام به قدر وسعشان حسین بودند اگر از جَنَم حسین نبودند، فدای حسین نمی شدند. آنها همه خون خدا بودند مرتضی ولی بود که ولی فقیه را می فهمید.
یک چیزی می گویم ضبط می شود ولی می دانم منعکس نخواهد شد، آن روزی که قبل از انقلاب سر مرتضی به شاخ در خورد و مادرش هراسان خود را به بچه اش رساند، مرتضی گفت: «مادر نترس، من در قبضه قدرت آقا امام زمان هستم»
کسی که مستی اش این باشد هوشیاری اش درون فکه است. یکی از مصائبی که ما بعد از انقلاب، متأسفانه متحمل شدیم این بود که، آمدیم از شهدا چیزهایی فانتاستیک و انتزاعی بسازیم، طوری که معصومین ۱۴ گانه ناگهان دویست تا سیصد هزار تا شدند. گفت: آقا فلانی رفیق من بود. اینگونه که شما می گویید نبود که از خانواده مذهبی و قاری قرآن باشد به خدا اینطوری نبود. این فرد سال ۵۵،۵۶ مست می کرد و در مسیرش شیشه یک مغازه دار سالم نمی گذاشت کی گفته؟» گفتند: «بنیاد شهید گفته!» ای کاش ما حقیقت اولیای خدا را در روزگار خود بیان می کردم تا این گسستگی پیش نمی آمد. تا جوان های ما بفهمند که مثلاً این یک سال و دو سال و ده سال لغزیده است و بعد این شده و بفهمند که آنها هم می توانند اما ما این ارتباط را قطع کردیم که آنها معصوم آمدند و معصوم هم رفتند.
مهمترین انتقاد شهید آوینی به فرهنگ کشور چه بود؟
چرا از من می پرسید؟ آثار سید مرتضی آوینی هست. تفکر ایشان از سیاست فرهنگی و ساماندهی های به ظاهر فرهنگی اهل سیاست فاصله دارد و تفاوت این چشم اندازها معلوم است و نیازی به گفتن ندارد.
به نظر شما دلیل مورد توجه قرار نگرفتن و نپرداختن به شهید آوینی در دانشگاه ها چیست؟
حالا مگر فقط ایشان است؟ فکر می کنید مثلا در دانشگاه های ما سنایی غزنوی را به معنی حقیقی کلمه مطرح می کنند؟ دانشگاه ما عنصری و فرخی و منوچهری دامغانی است و اگر مثلا سراغ سنایی بیایند از قصیده های سنایی ابیات اصلی آن حذف می شود نمونه آن را در «سخن و سخنوران» بدیع الزمان فروزانفر می بینیم. فقط مرتضی نیست مگر سهروردی به معنای واقعی کلمه مطرح می شود؟ مگر فردوسی به معنی واقعی کلمه مطرح می شود؟ یکبار کسی در آکادمی ما نشانی از حقیقت آیین شهریاری و حقیقت آیین پهلوانی که شاهنامه اصلا برای احیای این دو مفهوم ما تعبیر امروزی آنرا ولایت و بسیج می گوییم و امروز می گوییم بسیج در روزگار ما پهلوان بوده است ولی شهریار، رستم ولایت پذیر بود او می دانست که این سهراب است اما سهراب بزرگ شده تورانیان بود و فکر می کرد هر کس زور دارد حق با اوست و دیگر هم نمی شد که رستم خود را به او معرفی کند چون آن وقت عواطف گره می خورد و نمی شود او را کشت و باید به دنبالش بروی و کاووس و افراسیاب را برداری چون او حق و باطل سرش نمی شود و برای همین او را می کشد وگرنه چرا به دژ سفید می رود ژنده رزم بدبخت را می کشد چرا هومان را نمی کشد؟ نه! برادر تهمینه را می کشد، دایی سهراب را، که فردا نگوید دایی جان بابای تو این است. بله، رستم جنس تورانیان را خوب می شناسد.
شما از این اندیشه در آکادمی هیچ اثری نمی بینید. از اثر حکمی و معرفتی حافظ چه نشانی در آکادمی است؟ کار به ولایت فقیه نداریم، در کل آکادمی های ما کی از شأن آقا رسول الله و شأن ائمه اطهار در ادب فارسی سخن گفته شده است؟ بعد ما توقع داریم آقا سید مرتضی آوینی در آکادمی دیده شود؟!
درب آکادمی بسته است. بنده مصاحبه ای دارم در نظریه سوره آقا مرتضی، تحت عنوان «از تلخ پروا نیست» آنجا گفتم آکادمی مرده است و هر استادی یک سنگ قبری در قبرستانی به نام آکادمی است. گورستان است. چه تحویل داده اند؟ شاعر به آنجا برود متحجر می شود به تعبیر آقا سید حسینی «شاعری وارد دانشکده شده، دم در ذوق خود را به نگهبانی داد» و چرا این آکادمی چنین است برای اینکه اساس این آکادمی بر تقوا نبوده است. مسجد ضرار است. این همه وزیر آمده اند اما…
حالا چرا شهید آوینی در همین دانشگاه فوق لیسانس معماری می گیرد؟
بله، ولی شما اگر دقت کنید می بینید که این فوق لیسانس به هیچ درد سید مرتضی نمی خورد یعنی بعدا مرتضایی که آشکار می شود حتی ایشان ضد آنچه که خوانده بود موضع می گرفت.
اما سالک راه خود را پیدا می کند. این آکادمی فقط به درد یک چیز می خورد «مدرک را بگیری حرف خود را بزنی» اگر بگذارند. که کسی از این دل و جگرها داشته باشد سالی یکبار باید یک جایزه به او داد. در آکادمی بچه های بسیج سالی یکبار یک مجلس برای شهدا از جمله شهید آوینی می گیرند اما این ربطی به کار آکادمی پیدا نمی کند. آکادمی ما می گذارد هزار سال، دو هزار سال از واقعه بگذرد بعد اگر لازم شد مطرح کند.
مگر نیما شاعر مطرح شعر معاصر نیست، اینها از قرن پنجم و ششم جرأت نمی کنند این طرف بیایند خیلی بالا که بیایند تا مرزبان نامه می روند و اگر بخواهند خیلی هنر به خرج دهند «کلیله و دمنه» آکادمی ما یک بخشی از باستان شناسی است.
جدا از بحثدانشگاه چه راهکاری برای معرفی شهید آوینی دارید؟
این پیشنهاد را قبلا هم مطرح کرده ام یک دانشگاه باید برای بسیجی ها ساخته شود، فاقد مدرک و السلام. بسیجی های قدیمی بیایند حرف بزنند و حرف بشنوند. آنهایی که یاد می گیرند بنویسند و آنهای دیگر بگویند. آن وقت می شود هم بسیجی شاعر داشت هم نویسنده و هم نقاش و دیده ایم حسن لاهوتی از جبهه برمی گردد و وقتی عوض شدن فضا را می بیند به دانشگاه می رود و امروز به تعبیر استاد حبیب صادقی برترین مدرنیست ما در نقاشی ایشان است ضمن اینکه بن مایه کار هم دینی است. دکتر مصطفی گودرزی، حسین بهزاد، گل علی بابایی، رضا برجی، محمدحسین جعفریان از نمونه های دیگرند.
محمدرضا می خواست با مرحوم چمران به لبنان برود نشد و حضرت چمران به ملکوت رفت آغاسی شمع آن پروانه بود حالا چکار کند خب به پست بنده خورد همه بچه هایی که سر کلاس نقد شفاهی و نقد حضوری بودند معترض حضور آغاسی شدند گفتم: «بیاید روزی که هیچ کس مرا نشناسد و او را بشناسند» و فراگیر شد چه دانست؟ عشق و ایمان به آقا اباعبدالله و حضرت زینب کبری داشت. عشق به حقیقت اینگونه است.
فرمودید که آغاسی می خواست با چمران به لبنان رود؟
بله، جزو برو بچه های شهید چمران بود. بچه بازار سید نصرالدین بود و می گفت: «سید نصرالدین دو در داره بچه های شیر نر داره». گردن در برابر هر کسی نمی توانست خم کند یکی از حماسه های ایشان این بود که یکبار مدیر وقت ادبیات حوزه یک صحبتی کرد ایشان او را وسط غذاخوری زد که حاجی چند وقت از در جهاد رفت و آمد می کرد تا با او روبرو شود. ما گفتیم، او باور کرد و پرید شاید من هم اگر بالهای مثل او داشتم می پریدم.
به نظر شما ادبیات موردنظر و مطلوب سیدمرتضی در آثارش چیست؟
بحثهایی که ایشان راجع به شعر و نقد ادبی سینمایی داشت معلوم است. به نظر من به جای اینکه اینطوری سئوال کنید هر یک از اهل قلم دست به کار شوند و جزوه ای راجع به سید مرتضی بنویسند. مثلاً شعر از نظر سیدمرتضی یا کلاً کارنامه این بزرگوار را در همه ساحات می توان دنبال کرد. یک چیزی یادم آمد آکادمی با آدمهای تک ساحتی و یک وجهی سروکار دارد ولی آدمهای چند ساحتی را برنمی تابد و وحشت می کند.
تفاوت فلسفه و سینمای امروز ما با فلسفه و سینما و ادبیاتی که در آثار سیدمرتضی هست چیست؟
هم در روزگار سید مرتضی و هم امروز حق و باطل به هم آمیخته و همیشه همینطور بوده است چون همه باطلهای که جرأت ایستادن روبروی حق را ندارند و بسیاری به لباس حق تجلی می کنند و خود را در کسوت حق قرار می دهند و کار خود را پیش می برند مثال زدیم آقای نوری زاد، دکتر سروش و از این افراد الان هم همینطور است. من باطلی را که جلوی حق بایستد دستش را می بوسم، پایش را می بوسم، اگر چه ممکن است با آن بجنگیم اما شان آن را نمی شکنم.
امروز در سینمای ما اینگونه است طرف روز اول که نمی تواند بودجه بگیرد اول در لباس حق کار خود را پیش می برد و از بودجه بیت المال _ که حتماً هم خداوند حلال فرمود!! _ برمی دارد و فیلم می سازد و بعد از مدتی به جشنواره فلان و فلان و بعد هم که می گوید «خرم از پل گذشت!»
استاد، نقد و بحثهایی که شهید آوینی درباره خود بچه بسیجی ها داشت چه بود؟
از آن طرف مرتضی مشکلی نداشت چون با بسیاری از آنها قبل از انقلاب دوست بود و بیشتر آنها را می شناخت و می دانست که هرکدام از آنها پیمانه و ظرفیتشان چقدر است. از اینطرف مرتضی اذیت می شد. چون فرصت طلبها و بسجی های قلابی، بسیجی های سیاسی _ چون می دانید ما چند نوع بسیجی داریم، که انها هم شبیه بسیجی های خودمان موتوری و چفیه ای بودند می آمدند که سید مرتضی را بزنند که هر از چندگاه این جوانها با چفیه می آمدند. مرتضی نمی گذاشت ما واکنش نشان دهیم. اینها می آمدند و سراغ دفتر سردبیر را می گرفتند و داخل می رفتند و با چشم های گریان برمی گشتند. اینها هم مایه آزار سید نبودند. حضرات اهل سیاست می دیدند راهی ندارد. جلوی بودجه را می رفتند سید مرتضی از جیب و اینطرف و آنطرف نشریه سوره را در می آورد، حقوق دارو و بستری مرتضی را نمی دهند و سید از جیب می پرداخت و حتی به آقا هم شکایت نمی کرد. به اصل کاری شکایت می کرد و نفرینهای مرتضی نظر همه آنهایی که در حق مرتضی ستم کردند گرفت و یکی پس از دیگری رسوا شدند، یکی دو سه تایش مانده انها هم به زودی رسوا خواهند شد!
اگر هم سن و سالهای بنده بخواهند با سید مرتضی آشنا شوند از کجا و کدام آثار ایشان باید شروع کنند؟
چرا از ایشان شروع کنند. مرتضی کتاب بالینی اش قرآن بود. فهم قران، قول ائمه و قول اهل حکمت. اگر بر همان مدار به حرکت در بیایند فهم قول مرتضی دشوار نخواهد بود. خیلی ها فهم حرفهای مرتضی را سخت می دانند ولی مرتضی ساده حرف می زند و تا آنجا که ممکن است حرف را رسانه ای می کند، مثل خود امام که اندک اندک حکمت را به صورت فرا رسانه ای آورد که اهل سیاست سود خود را فوراً در آن می دیدند اما آنکه در دورترین جای این سرزمین بود سخن را درک می کرد و کنش مناسب را از خود نشان می داد.
بنظر ما اگر مبانی ما و راه ما، راه مرتضی باشد فهم سخنان مرتضی دشوار نیست. اما شاید ما تنبل شده ایم و یا به تعبیر شما چون درس داده نمی شود و دانشگاهی نمی شود. درد ما این است که کسی هم گوش نمی کند در روزگار ما یا کسی باید ار روی نوشته حقیقت را فهم می کند یا دائم مثل منابر تکرار شود یا به شکل تصویر درآید.
*ویژگی انحصاری شهید آوینی چه بود؟
مثل این است که کسی از من بپرسد ویژگی انحصاری رستم چه بود من هم مرتضی را تا بود نفهمیدم وقتی پرید فهمیدم.
بزرگترین ویژگی مرتضی نهان روشی او بود. نهان روشی به معنای پوزیتو کلمه عرض می کنم اینکه توانست حقیقت وجودش را برای همه پنهان کند و در فکه آشکار کند(عیال بنده ته تغاری بود وقتی مادرشان فوت کرد خوب دو سه روز عزاداری بود و… وقتی عیال ما شد خواست سردبیر را ببیند وقتی دیدار انجام شد و به خانه برگشتیم خانمم گفت: «نه. درگیره، دو دل بود. تکلیفش با خودش روشن نبود. بین اینطرف و آنطرف مانده و کار یکسره نشده…» اما وقتی سید مرتضی رفت دو ماه تقریباً سه ماه در خانه ما عزاداری سید مرتضی بود به او گفتم: «چرا اینطوری» گفت: «این آن سید مرتضی نبود» گفتم: ما هم فهمیدیم که این، آن نبود، نه جام پیدا بود، نه زلف پیدا بود، «دستی به جام باده و دستی به زلف یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست») این هنر سید مرتضی بود که خود را پنهان کرد.
این دو مرثیه ای که من برای سید مرتضی گفتم برای آن مرتضی که هر روز با او کار می کردیم به معنای واقعی نیست. برای مرتضی آخری است. که ای مرتضی تو مظهر اسمت بودی و سر ما کلاه گذاشتی، انسان اگر همت کند چون از بالا آمده است و اگر سعی کند دوباره به بالا برمی گردد انشاا…
می توانید این شعر را برای ما بخوانید؟ هرکدام که دم دستتان است.
کیستم من بنده ای از بندگان مرتضی قطره ای از بحر ناپیدا کران مرتضی
سایه وار افتاده ام بر آستان مرتضی مدعی هرگز نمی فهمد زبان مرتضی
فکر می کنم همین کافی باشد(آخرین دژ نیز ویران شد کجا پنهان شوم) و واقعاً سید مرتضی با رفتنش مهار فرهنگ انقلاب و هنر انقلاب و ادب انقلاب گسسته شد.
منبع: ساجد
میرشکاک از جمله نویسندگان مجله سوره در زمان سردبیری سید شهیدان اهل قلم بوده است. به همین دلیل سایت ساجد گفتگوی اختصاصی با وی را ترتیب داده است:
*به نظر شما علت اساسی زنده بودن تفکر شهید آوینی چیست؟
انسان ایمانی زنده است به زنده بودن ایمان و لاجرم تا روزی که مخاطب ایمانی وجود دارد سخن انسان ایمانی است حی و زنده است و بسط و نشر پیدا می کند. هنوز سخن رودکی و شهید بلخی زنده است، عطار، فردوسی، سهروردی و… طور ممکن است سخن آوینی از زبان بیفتد. البته یک سری از صحبت های سیدنا الشهید ایدئولوژیک است و خواه و ناخواه دگردیسی انجام شود و این حرف ها به حاشیه می رود، اما اصل سخن ایشان در باب سینما، ادبیات، در باب شعر، در باب حقیقت انسان، عهدی که در ذات انقلاب هست و درباره انسان دینی، نقد مدرنیته، نقد تمدن تکنیکی، نقد توسعه اقتصادی و سیاسی، این اندیشه ها اندیشه زنده و پاینده است، تا هنگامی که یا مدرنیته ما را در خود فرو ببرد و یا از مدرنیته عبور کنیم، به هر حال ماجرا پایان ندارد:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما
و این دوام، دوام تن نیست که دوام جان و اندیشه است.
* اولین کسی که در این سرزمین معترض ماهیت سینما می شود
* این صحبت هایی که فرمودید در کدام قسمت صحبت های شهید آوینی بیشتر قابل توجه است؟
در همه آن، انسان ایمانی سخن خودش را نمی گوید، سخن حق را بیان می کند، عهدش عاشقانه است و عشقش عاشقانه است و تکیه او به ثقلین است؛ به همین خاطر در اغلب عرصه ها سخن سید، سخن درخشان و تأویلی است. ایشان اولین کسی است که در این سرزمین معترض ماهیت سینما می شود، البته قبل از ایشان امام) ره) اجمالاً ماهیت سینما را آشکار کرد ولی کسی التفات نکرد و سید دقیقاً می دانست که قضیه چیست.
اتفاق آشنایی ایشان با بنده بر سر این موضوع بود. هنگامی که یادداشتی درباره سینما نوشته بودم خوانده بود و خواست ما را ببیند. رفتم آنجا و ایشان و نادر طالب زاده حضور داشتند، پرسید: «این مطلب را شما نوشته ای؟» گفتم: بله. و اصل آن را خدمت ایشان دادم. گفت: «حکمت سینما را گفته ای و عین حرفهای ماست، با ما کار کن و این آغاز همکاری بنده با ایشان بود. امام می فرمود: «ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم» این به اعتقاد بنده تعرض به ماهیت سینما بود وگرنه امام که اهل سینماست به این معنی متداول کلمه نبود. عارف، حکیم و در واقع می شود گفت برآیند تمناهای حقانی همه اهل حکمت جهان اسلام و نه فقط اهل تشیع بود.
او چرا باید در مورد سینما این طور بگوید: اما، امام مقدمات را نمی گفت؛ تمام بزرگان اهل فلسفه و اهل عرفان مقدمات را نمی گویند و به سراغ اصل مطلب می روند، فارابی هم همینطور است. ولی چون خیلی ها فاقد مقدمات اند، نمی فهمد که او چه می گوید. امام نمی فرمود که تغییر ماهیت محال است، سینمایی که ماهیت آن فحشا ست، اگر بتواند از این ماهیت برود به ماهیت دیگر و دچار دگرگونی و استحاله شود، سینما سینمای ماست.
آقای سید مرتضی دقیقاً این را می دانست. برای همین ایشان هنوز مقدمات سینمای دگرگون شده فراهم نشده بود رو به سینمای داستانی نیاورد. اتفاقاً از او پرسیدم که چرا داستانی نمی سازی؟ فرمود به این دلیل و این دلیل…
* دلایلش را می توانید واضح تر تشریح کنید؟
ایشان می فرمود من می توانم در دوربین خودم تصرف کنم. در برخی از دوستان هم که ولایت پذیرند می توانم تصرف کنم، اما در بخش درام نیاز به دو بازیگر زن یا مرد داریم. خودت بهتر می دانی اینها ولایت پذیر نیستند. عالم آنها عالم انفعال است، البته نه در برابر حق که در برابر باطل. زن یا مرد بازیگر در نقش های مختلف ظاهر می شوند. گیریم که بتوانیم در اینها هم اعمال ولایت کنیم. تصرف نفسانی اینها در یکدیگر را چه کنیم؟
از همان ابتدا که سرآغاز وصل شدنمان به آن اسطوره زنده بود، بحثهایمان بر اساس حکمت تأویلی پیش می رفت و ساعت ها در همه قضایا سخن پیش می آمد. ولکن نه سیاسی، سیاست را هم ایشان از منظر حکمت تاؤیلی می دید. هنرپیشه مرد با یک تمنایی به هنرپیشیه زن نگاه می کند و سینما این قضیه را عریان می کند. یک کارگردان وقتی فریفته یک هنرپیشه زن است در فیلم آشکار می شود.
سینما را اگر در یک زره و کلاهخود هم ببری، آشکارت می کند. سینما انتهای هنرهای نفسانی است. در زمان یک معاشقه با واژه ها تصویر می شود و هر کسی بنابر تجربه ای که دارد آن را تصور می کند. سینما مجال تصور برای کسی باقی می گذارد و عیناً تو را نشان می دهد. این بلایی است که سینما بر سر شما می آورد. آقا سید مرتضی می دانست که اگر وارد این ورطه شود می شکند و ایشان نمی خواست خود را قربانی انقلاب کند. ایشان می خواست قربانی حق باشد و قربانی حق شود. انقلاب از ابتدا دو وجهی بوده، یک وجه دینی و ربانی داشته و یک وجهه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی؛ یعنی ایدئولوژی مقید به دین؛ یعنی خواست نفس جمعی. جالب است امام می توانست مصادره کند و بگوید حکومت اسلامی، اما گفت «همان که مردم خواسته اند، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» به تعبیر ایشان «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد». ایشان می دانست این دو پدیده با هم سازگاری ندارند. جمهوری از جمهوری افلاطون تا جمهوری کنونی فقط تابع نفس اماره جمعی است و میزان هم به تعبیر ایشان «رأی ملت است» اما تا کجا!؟ تا جایی که اسلام این وضع را متوقف می کند و می گوید «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد» امام نفرمود پشتیبان جمهوری اسلامی باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد یا پشتیبان پلورالیزم باشید با اینکه میزان رأی ملت است و جایگاه آن معلوم است.
مرتضی هم دقیق پشت سر امام حرکت می کرد. من می خواهم با جرأت این مطلب را اعلام کنم که هیچ احدی را سراغ ندارم که مثل مرتضی به باطن امام و به باطن اندیشه امام نزدیک شده باشد.
* یعنی اگر بخواهیم چند ویژگی برای مرتضی آوینی در نظر بگیریم یکی ولایت پذیری ایشان است. بقیه را می توانید برشمارید؟
ولایت پذیری نه، چون پذیرفتن یک وجهه قانونی پیدا می کند چون ولایت یکی از اصول قانون اساسی است، حتی اقلیت مذهبی نیز به این قانون باید گردن بگذارند. مرتضی ولایت شناس و ولی شناس بود. به خاطر دارم اولین بار که بعد از رهبر شدن خدمت آقا بودم، وقت برگشتن از بیت تا مجله سوره پیاده آمدم. سید گفت: «چه دیدی»؟ گفتم: چه دیدم؟ «مرتضی! شانس آوردم گشت ما را نگرفت» گفت: «چرا؟» گفتم: «در خیابان تلوتلو می خورم» اما فضا عوض شد.
فهم مرتضی از ولایت نظیر نداشت. من وقتی نظرم در مورد ولایت را از شاهنامه و از شعر بعضی اکابر با سید در میان گذاشتم و ایشان کلی تشویق کردند که اینها را بنویسم که در سوره پدرکشی، پسرکشی و برادرکشی چاپ شد و بعد آن ولایت در شاهنامه به کتاب «در سایه سیمرغ» رفت. قرار بود اینها ادامه پیدا کند و ولایت از منظر کل اکابر ما ثبت شود. یافت مرتضی از ولایت، به هیچ وجه سیاسی نبود، یافتی بود عارفانه و از نظر اهل حکمت تأویلی و متعال. این خیلی مهم بود.
* مرتضی گفت اگر یک نفر در این مملکت ولی فقیه را بفهمد همین آقاست
آقای میرشکاک! با توجه به این مطالب که فرمودید به نظر شما اگر امروز سیدمرتضی بود چه می کرد؟
جواب خیلی ساده است. یا ایشان در آنچه که گفته است اصیل یا بدیل بوده است. کسی که اصیل است هر فاجعه ای که رخ دهد تن به دگردیسی نمی دهد. ببینید مولا امیرالمؤمنین(جد آقا سیدمرتضی) از کودکی فدای اسلام و فدای خدا و فدای رسول الله بود. عیالش را شهید کردند، حقش را خوردند، نه تنها همکاری کرد و کار حضرات را راه انداخت(اولی و دومی و سومی) بلکه خودش را فدا کرد.
انسان اصیل، انسان متعال، انسان ملحق به حق، حساب این را نمی کند که فلان کس دزدید پس این چه اسلامی است؟ یادم هست وزیر ارشاد وقت نامه به همه جا داده بود که آقای میرشکاک چون ضد ولایت فقیه است از چاپ نوشته ها و شعرهای او به هر عنوان جلوگیری کنید. سید مرتضی گفت: «اگر می شد عکس تو را روی جلد سوره می زدم اما نمی شود، ولی اسمت را می زنم.»
آقای میرسلیم زنگ زد و اعتراض کرد. سیدمرتضی گفت: «آقای میرسلیم! اگر یک نفر در این مملکت ولی فقیه را بفهمد همین آقاست» تازه این جریانها بعد از ولایت در شاهنامه بود.
مرتضی به هیچ وجه مغلوب اهل سیاست نمی شد. انسان دینی حتی اگر او را در یک انگشتانه قرار دهند دینی باقی می ماند؛ چون عهد با بنده و حضرتعالی و عمر وزیر نیست، عهد او با حق سبحانه تعالی است. آقا امام مجتبی خود را فدای چه کرد؟ فدای مصلحت عامه امت رسول الله. مولا امیرالمؤمنین هم همین کار را کرد. آقا اباعبدالله دید که نه، کار خیلی بیخ پیدا کرده، چه کرد؟ اعتراض نکرد، ایشان هم خود را قربانی کرد. ما در راهی که می رویم دو راه پیش رو داریم یا حسنی هستیم یا حسینی. اما حسنی بودن هنگام دارد و حسینی بودن هم هنگام دارد. هر وقت آنقدر عرصه تنگ شد که جز گردن نهادن به یوغ خردجالهای داخلی و خارجی سیاست راهی نبود، یا صلح می کنیم یا به گوشه ای می رویم اما اگر از ما خواستند که بیعت کنیم چه باید کرد؟ حتماً باید کشته شویم. مرتضی اگر بود همان راهی را دنبال می کرد که در فکه دنبال کرد.
ما آرشیو شما را پاک کردیم آقای آوینی! الان دیگر عصر سازندگی است
بنده خودم به مرتضی گفتم: «چرا به آقا نمی گویی ماجرا تمام شده است» گفت: «آقا حکم داده است، باید اطاعت کنیم» گفتم: «پس بنشین و بگو که آقا، محمد هاشمی چه می کند.» چون ایشان با نامه آقا به آنجا رفت. راننده کامیون جلوی او را گرفت و گفت: «این رهبر شماست، رهبر ما هم سردار سازندگی است.» مرتضی برگشت سه بار دیگر رفت؛ گفت: «ما آرشیو شما را پاک کردیم آقای آوینی! الان دیگر عصر سازندگی است.»
به مرتضی گفت این ها را بگو. اما…
این ولایت فهمی است؛ یعنی اینکه تو درد را به خودت هموار کنی. بار سوم رفته بود و او را به صداوسیما راه نداده بود و اینجا بود که گریه مرتضی درآمد.
او انسان اصیلی بود. در عین حال چیز دیگری هم بود، مرتضی چون در پرده ولایت معصوم بود ولی فقیه را می فهمید و ادراک می کرد. به جد ما معتقدیم، که جده او بچه اش را کنترل می کرد و روشنی انتهای این کار را می دید. آن خنده ای که از مرتضی در فکه دیدیم قبل از اینکه به ایزدیان آسمان بپیوندد، هرگز مرتضی را کسی آنگونه خندان و سرمست ندیده بود. مرتضی ولی بود که ولایت را می فهمید کسی که اهل ولایت است به معنای عام و به معنای تام، باید یک چیزی از ولایت در وجودش باشد و آنهایی که در کربلا خودشان را فدای آقا اباعبدالله کردند هر کدام به قدر وسعشان حسین بودند اگر از جَنَم حسین نبودند، فدای حسین نمی شدند. آنها همه خون خدا بودند مرتضی ولی بود که ولی فقیه را می فهمید.
یک چیزی می گویم ضبط می شود ولی می دانم منعکس نخواهد شد، آن روزی که قبل از انقلاب سر مرتضی به شاخ در خورد و مادرش هراسان خود را به بچه اش رساند، مرتضی گفت: «مادر نترس، من در قبضه قدرت آقا امام زمان هستم»
کسی که مستی اش این باشد هوشیاری اش درون فکه است. یکی از مصائبی که ما بعد از انقلاب، متأسفانه متحمل شدیم این بود که، آمدیم از شهدا چیزهایی فانتاستیک و انتزاعی بسازیم، طوری که معصومین ۱۴ گانه ناگهان دویست تا سیصد هزار تا شدند. گفت: آقا فلانی رفیق من بود. اینگونه که شما می گویید نبود که از خانواده مذهبی و قاری قرآن باشد به خدا اینطوری نبود. این فرد سال ۵۵،۵۶ مست می کرد و در مسیرش شیشه یک مغازه دار سالم نمی گذاشت کی گفته؟» گفتند: «بنیاد شهید گفته!» ای کاش ما حقیقت اولیای خدا را در روزگار خود بیان می کردم تا این گسستگی پیش نمی آمد. تا جوان های ما بفهمند که مثلاً این یک سال و دو سال و ده سال لغزیده است و بعد این شده و بفهمند که آنها هم می توانند اما ما این ارتباط را قطع کردیم که آنها معصوم آمدند و معصوم هم رفتند.
مهمترین انتقاد شهید آوینی به فرهنگ کشور چه بود؟
چرا از من می پرسید؟ آثار سید مرتضی آوینی هست. تفکر ایشان از سیاست فرهنگی و ساماندهی های به ظاهر فرهنگی اهل سیاست فاصله دارد و تفاوت این چشم اندازها معلوم است و نیازی به گفتن ندارد.
به نظر شما دلیل مورد توجه قرار نگرفتن و نپرداختن به شهید آوینی در دانشگاه ها چیست؟
حالا مگر فقط ایشان است؟ فکر می کنید مثلا در دانشگاه های ما سنایی غزنوی را به معنی حقیقی کلمه مطرح می کنند؟ دانشگاه ما عنصری و فرخی و منوچهری دامغانی است و اگر مثلا سراغ سنایی بیایند از قصیده های سنایی ابیات اصلی آن حذف می شود نمونه آن را در «سخن و سخنوران» بدیع الزمان فروزانفر می بینیم. فقط مرتضی نیست مگر سهروردی به معنای واقعی کلمه مطرح می شود؟ مگر فردوسی به معنی واقعی کلمه مطرح می شود؟ یکبار کسی در آکادمی ما نشانی از حقیقت آیین شهریاری و حقیقت آیین پهلوانی که شاهنامه اصلا برای احیای این دو مفهوم ما تعبیر امروزی آنرا ولایت و بسیج می گوییم و امروز می گوییم بسیج در روزگار ما پهلوان بوده است ولی شهریار، رستم ولایت پذیر بود او می دانست که این سهراب است اما سهراب بزرگ شده تورانیان بود و فکر می کرد هر کس زور دارد حق با اوست و دیگر هم نمی شد که رستم خود را به او معرفی کند چون آن وقت عواطف گره می خورد و نمی شود او را کشت و باید به دنبالش بروی و کاووس و افراسیاب را برداری چون او حق و باطل سرش نمی شود و برای همین او را می کشد وگرنه چرا به دژ سفید می رود ژنده رزم بدبخت را می کشد چرا هومان را نمی کشد؟ نه! برادر تهمینه را می کشد، دایی سهراب را، که فردا نگوید دایی جان بابای تو این است. بله، رستم جنس تورانیان را خوب می شناسد.
شما از این اندیشه در آکادمی هیچ اثری نمی بینید. از اثر حکمی و معرفتی حافظ چه نشانی در آکادمی است؟ کار به ولایت فقیه نداریم، در کل آکادمی های ما کی از شأن آقا رسول الله و شأن ائمه اطهار در ادب فارسی سخن گفته شده است؟ بعد ما توقع داریم آقا سید مرتضی آوینی در آکادمی دیده شود؟!
درب آکادمی بسته است. بنده مصاحبه ای دارم در نظریه سوره آقا مرتضی، تحت عنوان «از تلخ پروا نیست» آنجا گفتم آکادمی مرده است و هر استادی یک سنگ قبری در قبرستانی به نام آکادمی است. گورستان است. چه تحویل داده اند؟ شاعر به آنجا برود متحجر می شود به تعبیر آقا سید حسینی «شاعری وارد دانشکده شده، دم در ذوق خود را به نگهبانی داد» و چرا این آکادمی چنین است برای اینکه اساس این آکادمی بر تقوا نبوده است. مسجد ضرار است. این همه وزیر آمده اند اما…
حالا چرا شهید آوینی در همین دانشگاه فوق لیسانس معماری می گیرد؟
بله، ولی شما اگر دقت کنید می بینید که این فوق لیسانس به هیچ درد سید مرتضی نمی خورد یعنی بعدا مرتضایی که آشکار می شود حتی ایشان ضد آنچه که خوانده بود موضع می گرفت.
اما سالک راه خود را پیدا می کند. این آکادمی فقط به درد یک چیز می خورد «مدرک را بگیری حرف خود را بزنی» اگر بگذارند. که کسی از این دل و جگرها داشته باشد سالی یکبار باید یک جایزه به او داد. در آکادمی بچه های بسیج سالی یکبار یک مجلس برای شهدا از جمله شهید آوینی می گیرند اما این ربطی به کار آکادمی پیدا نمی کند. آکادمی ما می گذارد هزار سال، دو هزار سال از واقعه بگذرد بعد اگر لازم شد مطرح کند.
مگر نیما شاعر مطرح شعر معاصر نیست، اینها از قرن پنجم و ششم جرأت نمی کنند این طرف بیایند خیلی بالا که بیایند تا مرزبان نامه می روند و اگر بخواهند خیلی هنر به خرج دهند «کلیله و دمنه» آکادمی ما یک بخشی از باستان شناسی است.
جدا از بحثدانشگاه چه راهکاری برای معرفی شهید آوینی دارید؟
این پیشنهاد را قبلا هم مطرح کرده ام یک دانشگاه باید برای بسیجی ها ساخته شود، فاقد مدرک و السلام. بسیجی های قدیمی بیایند حرف بزنند و حرف بشنوند. آنهایی که یاد می گیرند بنویسند و آنهای دیگر بگویند. آن وقت می شود هم بسیجی شاعر داشت هم نویسنده و هم نقاش و دیده ایم حسن لاهوتی از جبهه برمی گردد و وقتی عوض شدن فضا را می بیند به دانشگاه می رود و امروز به تعبیر استاد حبیب صادقی برترین مدرنیست ما در نقاشی ایشان است ضمن اینکه بن مایه کار هم دینی است. دکتر مصطفی گودرزی، حسین بهزاد، گل علی بابایی، رضا برجی، محمدحسین جعفریان از نمونه های دیگرند.
محمدرضا می خواست با مرحوم چمران به لبنان برود نشد و حضرت چمران به ملکوت رفت آغاسی شمع آن پروانه بود حالا چکار کند خب به پست بنده خورد همه بچه هایی که سر کلاس نقد شفاهی و نقد حضوری بودند معترض حضور آغاسی شدند گفتم: «بیاید روزی که هیچ کس مرا نشناسد و او را بشناسند» و فراگیر شد چه دانست؟ عشق و ایمان به آقا اباعبدالله و حضرت زینب کبری داشت. عشق به حقیقت اینگونه است.
فرمودید که آغاسی می خواست با چمران به لبنان رود؟
بله، جزو برو بچه های شهید چمران بود. بچه بازار سید نصرالدین بود و می گفت: «سید نصرالدین دو در داره بچه های شیر نر داره». گردن در برابر هر کسی نمی توانست خم کند یکی از حماسه های ایشان این بود که یکبار مدیر وقت ادبیات حوزه یک صحبتی کرد ایشان او را وسط غذاخوری زد که حاجی چند وقت از در جهاد رفت و آمد می کرد تا با او روبرو شود. ما گفتیم، او باور کرد و پرید شاید من هم اگر بالهای مثل او داشتم می پریدم.
به نظر شما ادبیات موردنظر و مطلوب سیدمرتضی در آثارش چیست؟
بحثهایی که ایشان راجع به شعر و نقد ادبی سینمایی داشت معلوم است. به نظر من به جای اینکه اینطوری سئوال کنید هر یک از اهل قلم دست به کار شوند و جزوه ای راجع به سید مرتضی بنویسند. مثلاً شعر از نظر سیدمرتضی یا کلاً کارنامه این بزرگوار را در همه ساحات می توان دنبال کرد. یک چیزی یادم آمد آکادمی با آدمهای تک ساحتی و یک وجهی سروکار دارد ولی آدمهای چند ساحتی را برنمی تابد و وحشت می کند.
تفاوت فلسفه و سینمای امروز ما با فلسفه و سینما و ادبیاتی که در آثار سیدمرتضی هست چیست؟
هم در روزگار سید مرتضی و هم امروز حق و باطل به هم آمیخته و همیشه همینطور بوده است چون همه باطلهای که جرأت ایستادن روبروی حق را ندارند و بسیاری به لباس حق تجلی می کنند و خود را در کسوت حق قرار می دهند و کار خود را پیش می برند مثال زدیم آقای نوری زاد، دکتر سروش و از این افراد الان هم همینطور است. من باطلی را که جلوی حق بایستد دستش را می بوسم، پایش را می بوسم، اگر چه ممکن است با آن بجنگیم اما شان آن را نمی شکنم.
امروز در سینمای ما اینگونه است طرف روز اول که نمی تواند بودجه بگیرد اول در لباس حق کار خود را پیش می برد و از بودجه بیت المال _ که حتماً هم خداوند حلال فرمود!! _ برمی دارد و فیلم می سازد و بعد از مدتی به جشنواره فلان و فلان و بعد هم که می گوید «خرم از پل گذشت!»
استاد، نقد و بحثهایی که شهید آوینی درباره خود بچه بسیجی ها داشت چه بود؟
از آن طرف مرتضی مشکلی نداشت چون با بسیاری از آنها قبل از انقلاب دوست بود و بیشتر آنها را می شناخت و می دانست که هرکدام از آنها پیمانه و ظرفیتشان چقدر است. از اینطرف مرتضی اذیت می شد. چون فرصت طلبها و بسجی های قلابی، بسیجی های سیاسی _ چون می دانید ما چند نوع بسیجی داریم، که انها هم شبیه بسیجی های خودمان موتوری و چفیه ای بودند می آمدند که سید مرتضی را بزنند که هر از چندگاه این جوانها با چفیه می آمدند. مرتضی نمی گذاشت ما واکنش نشان دهیم. اینها می آمدند و سراغ دفتر سردبیر را می گرفتند و داخل می رفتند و با چشم های گریان برمی گشتند. اینها هم مایه آزار سید نبودند. حضرات اهل سیاست می دیدند راهی ندارد. جلوی بودجه را می رفتند سید مرتضی از جیب و اینطرف و آنطرف نشریه سوره را در می آورد، حقوق دارو و بستری مرتضی را نمی دهند و سید از جیب می پرداخت و حتی به آقا هم شکایت نمی کرد. به اصل کاری شکایت می کرد و نفرینهای مرتضی نظر همه آنهایی که در حق مرتضی ستم کردند گرفت و یکی پس از دیگری رسوا شدند، یکی دو سه تایش مانده انها هم به زودی رسوا خواهند شد!
اگر هم سن و سالهای بنده بخواهند با سید مرتضی آشنا شوند از کجا و کدام آثار ایشان باید شروع کنند؟
چرا از ایشان شروع کنند. مرتضی کتاب بالینی اش قرآن بود. فهم قران، قول ائمه و قول اهل حکمت. اگر بر همان مدار به حرکت در بیایند فهم قول مرتضی دشوار نخواهد بود. خیلی ها فهم حرفهای مرتضی را سخت می دانند ولی مرتضی ساده حرف می زند و تا آنجا که ممکن است حرف را رسانه ای می کند، مثل خود امام که اندک اندک حکمت را به صورت فرا رسانه ای آورد که اهل سیاست سود خود را فوراً در آن می دیدند اما آنکه در دورترین جای این سرزمین بود سخن را درک می کرد و کنش مناسب را از خود نشان می داد.
بنظر ما اگر مبانی ما و راه ما، راه مرتضی باشد فهم سخنان مرتضی دشوار نیست. اما شاید ما تنبل شده ایم و یا به تعبیر شما چون درس داده نمی شود و دانشگاهی نمی شود. درد ما این است که کسی هم گوش نمی کند در روزگار ما یا کسی باید ار روی نوشته حقیقت را فهم می کند یا دائم مثل منابر تکرار شود یا به شکل تصویر درآید.
*ویژگی انحصاری شهید آوینی چه بود؟
مثل این است که کسی از من بپرسد ویژگی انحصاری رستم چه بود من هم مرتضی را تا بود نفهمیدم وقتی پرید فهمیدم.
بزرگترین ویژگی مرتضی نهان روشی او بود. نهان روشی به معنای پوزیتو کلمه عرض می کنم اینکه توانست حقیقت وجودش را برای همه پنهان کند و در فکه آشکار کند(عیال بنده ته تغاری بود وقتی مادرشان فوت کرد خوب دو سه روز عزاداری بود و… وقتی عیال ما شد خواست سردبیر را ببیند وقتی دیدار انجام شد و به خانه برگشتیم خانمم گفت: «نه. درگیره، دو دل بود. تکلیفش با خودش روشن نبود. بین اینطرف و آنطرف مانده و کار یکسره نشده…» اما وقتی سید مرتضی رفت دو ماه تقریباً سه ماه در خانه ما عزاداری سید مرتضی بود به او گفتم: «چرا اینطوری» گفت: «این آن سید مرتضی نبود» گفتم: ما هم فهمیدیم که این، آن نبود، نه جام پیدا بود، نه زلف پیدا بود، «دستی به جام باده و دستی به زلف یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست») این هنر سید مرتضی بود که خود را پنهان کرد.
این دو مرثیه ای که من برای سید مرتضی گفتم برای آن مرتضی که هر روز با او کار می کردیم به معنای واقعی نیست. برای مرتضی آخری است. که ای مرتضی تو مظهر اسمت بودی و سر ما کلاه گذاشتی، انسان اگر همت کند چون از بالا آمده است و اگر سعی کند دوباره به بالا برمی گردد انشاا…
می توانید این شعر را برای ما بخوانید؟ هرکدام که دم دستتان است.
کیستم من بنده ای از بندگان مرتضی قطره ای از بحر ناپیدا کران مرتضی
سایه وار افتاده ام بر آستان مرتضی مدعی هرگز نمی فهمد زبان مرتضی
فکر می کنم همین کافی باشد(آخرین دژ نیز ویران شد کجا پنهان شوم) و واقعاً سید مرتضی با رفتنش مهار فرهنگ انقلاب و هنر انقلاب و ادب انقلاب گسسته شد.
منبع: ساجد
ارسال نظر