|
|
کدخبر: ۱۵۴۴۶۴

اگر قرار باشد تعریفی برای هنر ملی ارائه دهیم، یکی از بزرگ ترین مصادیق آن سه مجموعه محبوب ترین سریال دهه هشتاد ایرانی هاست. سیروس مقدم معمار پایتخت معتقد است امروز دیگر مطمئن شده که هرچه فرم و محتوای ساده تری انتخاب کند موفق تر است.

گروه فرهنگی مشرق- این دومین نشانه در سه ماه اخیر برای دوران تازه است. این بار با غلظت، وضوح و شفافیتی بیشتر. اگر در دوران جشنواره، فیلمی به نام «شیار ۱۴۳» نقطه رسیدن همه گروه ها و علایق مذهبی و حتی سیاسی به یکدیگر بود، حالا اینجا در ابتدای سال ۱۳۹۳ شمسی، در روزگار جدید ایرانی ها؛ «پایتخت ۳» آخرین دستپخت سیروس مقدم، نقطه بزرگ همگرایی، یکی شدن و وحدت نظر همه ایرانی ها، از چپ و راست تا انقلابی و بی علاقه بود. و همه این ها در شرایطی بود که هر دو فیلم و به ویژه «پایتخت ۳» یکی از بزرگترین فریاد های آرمان خواهانه در رسانه های ایرانی با رگه های پررنگ مذهبی در سالیان اخیر بود و با همه این مایه های محتوایی به طور مطلق جز چند بی سلیقگی بیهوده مخالفی نداشت و این اتفاق جدیدی در تلویزیون که نه در رسانه های ایرانی است. داریم فیلم ها و سریال هایی از تلویزیون و سینمایمان می بینیم که خنثی نیستند، برای جلب نظر و بلند نشدن صدای مخالف، هر نوع ورود ایدئولوژیک به محصولاتشان را ممنوع نکرده اند و در عین حال در زیر چتر بزرگی به نام ایران، آرام گرفته اند.

اگر قرار باشد تعریفی، مصداقی و نمونه ای برای چیزی به نام «سینما و هنر ملی» تعریف کنیم احتمالا به چیزی بیشتر از این دو نمونه درخشان معاصر نخواهیم رسید.

سیروس مقدم، معمار «پایتخت ۳» در دفتر قدیمی و کوچکش در یکی از خیابان های فرعی قیطریه، در شمال شهر تهران روبروی ماسوالات ما نشست. در شرایطی که این بار با اعتماد به نفسی فراتر از سال گذشته و فراتر از همه این سال ها، از دوران تازه اش سخن می گفت. خبرنگاران بیرون صف کشیده بودند و سیروس مقدم آرام و آرام چایش را هم می زد.

آقای مقدم، سال پیش، درست در همین روزهای ابتدایی بعد از تعطیلات، درست روی همین مبل راحتی و از همین زاویه روبروی شما نشستیم. یادم می آید که اولین سوالی که از شما پرسیدم این بود که حالا شما یکی از مهمترین آدم های تلویزیون ایران هستید. آدمی که هر محصول تلویزیونی اش یک اتفاق مهم است. حالا با پخش «پایتخت ۳» اتفاقات دیگری افتاده است. نمی دانم چه قدر واکنش های ایرانی ها به «پایتخت ۳» را دنبال کرده اید. اما حالا دیگر به راحتی می شود گفت که تاثیر خاص محصول شما مرزهای تلویزیون را طی کرده است و «پایتخت۳» تبدیل به یک موج رسانه ای شده است. دوست دارم این بار با این سوال از شما شروع کنیم: آقای مقدم حالا دیگر شما یکی از مهمترین آدم های رسانه ما هستید. سیروس مقدم چه مسیری طی کرده است تا امروز خودش تبدیل به یک رسانه شده است

سیروس مقدم در این سالها تلاش کرده است که تا آنجایی که می تواند به مردم دروغ نگویید و فقط حرف هایی بزند که به درد مردم بخورد. حرف هایی را در قصه هایش بزند که برگرفته از زندگی واقعی خود مردم باشد. فقط شعارش را هم نمی دهد، هنوز در این سن و سال ارتباطش را با مردم قطع نکرده است و هنوز اعتقاد دارد که وقتی نفس مردم در کاری دمیده شود آن کار زنده و پویاست. اما از همه این ها مهمتر اینکه سیروس مقدم تجربه گراست. یعنی هیچ وقت احساس نکرده است که قله را فتح کرده است و حالا وقت استراحت است. حتی با همین موفقیت «پایتخت ۳».

اعتقاد من این است که تا یک زمان محدودی می شود قورباغه را رنگ کرد و جای چیز دیگری به مردم قالب کرد، تا یک زمانی می شوددروغ را جای حقیقت به مردم انداخت، اما این زمان محدود است، بالاخره زمانی می رسد که خود مردم کم کم کشف می کنند که با چه آدمی طرف هستند. مردم ایران فوق العاده باهوش و بادرایت هستند، نیاز به زمان زیادی ندارند، خیلی زود فرق دوغ و دوشاب را می فهمند، فرق اصل و جعل را تشخصی بدهند، کپی و اصل را خیلی راحت متمایز می کنند از همدیگر و من در تمام این مدت سعی کردم حداقل کاری که می کنم این باشد که چیزی را جعل نکنم. چیزی که به آن اعتقادی ندارم در سریال هایم نباشد.

آقای مقدم تا از بحثرد نشدیم، همین جا کمی توقف کنیم؛ یکی از مهمترین ابهامات طرح شده در «پایتخت ۳» سفارشی بودن و از بالا آمدن بخش های هر چند کوچکی از سریال بود. سریال رگه های عمیق مذهبی داشت و رسانه ها و حتی بخشی از مردم عادت کرده اند که در همه این سالها اولین مواجهه با این رگه ها، سفارشی دانستن و تصور کردن گنجایش این بخش ها با یک دستور مدیریتی باشد، یا حتی با روش های عامیانه تری مثل توجیه به فرار از ممیزی و این حرف ها

خدا را شاهد و گواه می گیرم، از همه گروه ما می توانید بپرسید، یک فریم کار سفارشی در این پروژه نبوده است و یک کلمه را نویسندگان ما علی رغم اعتقادشان وارد فیلم نامه نکردند و هیچگاه هم سازمان سفارش دهنده کار، چیزی را برای گنجاندن در سریال به ما اعلام نکرده است، بجز یک مطلب که آن هم خواسته من بوده و من به آن اعتقاد داشتم و اضافه کردم که آن هم بحثهدفمند کردن یارانه ها بود. آن هم به شخص من هم بازمی گشت و ممکن است گروه هم به شخص مقدم اعتراض کرده باشند. من به شخصه معتقدم که اگر دولت کاری انجام می دهد که همه با آن موافقند ما هم وظیفه داریم که در جایگاه خودمان در حد یک جمله از آن حرکت حمایت کنیم. در بقیه موارد همه چیز براساس نظر و دیدگاه اعضای گروه بوده و هیچ تحمیلی از سوی دیگران رخ نداده است.

واقعیش این است که اصلا این حرف ها به من نمی خورد. در تمام طول کاری ام این یک اصل اساسی برای من بود که چیزی را که به آن اعتقاد نداشتم در سریال هایم راه ندهم. در پایتخت هم همین طور است. یعنی همه تلاش ما این بود که مسائلی را مطرح کنیم که به آن اعتقاد داریم. اگر بحثامام رضا در سریال می شود نه سفارش کسی است نه برای فرار از ممیزی هاست و نه دامن زدن به چیزی که ما را به آن متهم می کنند، خرافات. این اعتقاد قلبی ماست و نمونه هایی زیادی هم دیده ایم. شما باور نمی کنید. عزیزی از مدیران قبلی سازمان چند روز پیش به خانم غفوری زنگ زده بود و تبریک گفته بود برای پایتخت. من فرصت نکردم که با او تماس بگیرم و تشکر کنم. دیشب بالاخره فرصت دست داد و زنگ زدم به ایشان. وقتی موبایل را برداشت در آستانه ورود به حرم مطهر امام رضا بود و من و خانم غفوری به شدت هیجان زده شدیم. گوشی را گرفت رو به حرم و دقیقا مثل پایتخت ما شروع کردیم به حرف زدن با امام رضا(ع). از سریال چهاردیواری تا همین پایتخت در همه کارهایم این نشانه بوده است. اگر می بینیم که کاراکتر چینی ما با امام رضا آن گونه ارتباط برقرار می کند این باور ماست که چیزی به اسم معنویات ربطی به نژاد، زبان، ملیت و… ندارد و این باور عمومی و درونی همه آدم هاست.

البته این را هم باید بگویم که بخشی از وجود این رگه های مذهبی و معنوی به درونیات قلبی ما برمی گردد، اما بخشی از آن هم به واقعیات زندگی ما برمی گردد. ما نمی توانیم دروغ بگوییم. این ها چیزهای است که برای همه مردم اتفاق افتاده است. همین قصه خوردن قرعه شماره ۸ به نقی معمولی و استراحت خوردن قصه ای واقعی بود که مجید خدایی، کشتی گیر مشهور برای ما تعریف کرده بود.

من فکر می کنم این ها همه بحثهای حاشیه ای است. خود مردم بهتر از هر کسی می دانند که چه کسی ریا می کند و چه کسی جعل می کند و دروغ می گوید. مردم صداقت «پایتخت» را کشف کرده اند و می دانند که با آنها صادق بودیم.

آقای مقدم مسیر رسیدن به جایگاه خاص رسانه ای امروزتان مسیر راحتی نبوده است. دوست دارم بدانم اگر خودتان برگردید و به گذشته نگاه کنید روند مسیرتان را چگونه می بییند؟ شما واقعا فرق کرده اید؟ خودتان جهشی در کارهایتان می بینید یا معتقدید سیروس مقدم پایتخت همان سیروس مقدم قبل است و امروز ادامه روند طبیعی همان مسیر است. اگر واکنش رسانه های عمومی در زمان پخش یکی از سریال های میانی تان را با واکنش امروز رسانه ها به «پایتخت» مقایسه کنیم باور نخواهیم کرد که در مورد یک نفر صبحت می کنیم.

من نه دانشکده سینما رفتم و نه تحصیلات آکادمیک این رشته را دارم و نه اصلا دو واحد درسی در مورد تلویزیون گذرانده ام. هر چیزی که هست بر حسب تجربه و علاقه ای است که من به سریال سازی داشتم. تاریخچه کارنامه بنده را نگاه کنید به سال های قبل از انقلاب برمی کردد و از آن موقع من در حال تجربه ام. خب طبیعی است که مسیر تجربه گرایی یک مسیر پر آزمون و خطاست. این طبیعت این مسیر است. و من در همین مسیر تجربه کردن به این جایگاه رسیده ام. این قابل انکار نیست.

اما اگر از من بخواهید مسیرم را طبقه بندی کنیم می توانم به این اشاره کنم که من از یک تلاش برای پیچدگی در فرم و محتوا رسیده ام به سادگی در فرم و محتوا. ما در کلاس های آکادمیک نقاشی هم چنین چیزی را می دیدیم. یعنی به ما می گفتند که شما مجبورید که یک دوره پیچیده سازی را طی کنید تا برسید به این ساختار ساده. این همان مسیری بود که من در فیلمسازی طی کردم. البته به تدریج و کم کم. اما الان واقعا به این نتیجه رسیده ام که هر چه بیشتر بتوانم زندگی واقعی، ساده و معمولی مردم را البته با بار دراماتیک نمایش دهم موفق تر بوده ام. این چیزی است که در تجربه به آن رسیده ام و امروز شما می بینید که هر چه جلوتر می روم این سادگی بیشتر می شود و دلیلش هم چیزی جز این نیست که سیر سریال سازی سیروس مقدم روز به روز در حال مردمی تر شدن است. روز به روز در حال نزدیک تر شدن به مردم.

البته که باید دقت شود که این ساده سازی با ساده انگاری و سطحی نگری به شدت متفاوت است. ما در پایتخت ساده ترین شکل روایت را در پیش گرفتیم، اما اصلا کار سطحی، ابتذال گونه بازسازی نشده. روایت ما عین طبیعت نیست، بلکه انتخاب شده، چیزهای خوب و دلچسبش انتخاب شده و چیزهای بی خاصیت آن دور ریخته شده است. در جنس بازی ها، انتخاب بازیگران و لحن گفتار هم همین طور است. چنین اتفاقی براساس تجربه رخ داده است و محور اصلی آن هم شاید برخی براساس شعار و کذب و ریا برداشت کنند اما اعتقاد خود من است.

درست از زمان رفتن من به خانه خدا و بازگشتم، مسیر سریال سازی من عوض شد، قصه هایی که به بنده پیشنهاد شده و شرایطی که در آن کار کردم اساسا عوض شد. از سریال «اغما» آغاز شده و پس ازآن «رستگاران»، «پیامک از دیار باقی»، «زیر هشت» و… در همه این ها، کار به شدت اجتماعی و مردمی می شود، یعنی به دردها نزدیک تر می شود و مشکلات مردم را موشکافی می کند. در ادامه مسیر به سریال «چک برگشتی» درست در زمان بحران ارز و طلا می رسیم و پس از آن هم کامل ترین گونه آن، یعنی سریال «پایتخت» که به اعتقاد من در برخی مواقع اصلا قابل تشخیص نیست که زندگی همسایه کناری ما هست یا یک سریال است.

اگر بخواهید یک فرمول برای قدم زدن در مرز بین سادگی و ساده انگاری برای ما بگویید چه می گویید. ما نمونه هایی داشته ایم که با همین فرمول سادگی و روایت عین به عین واقعیت نهایتا به ابتذال و روزمرگی رسیده اند

ما در نقاشی دو سبک داریم که تعریف آن ها خیلی به هم نزدیک است اما به لحاظ ماهیت خیلی با هم فرق می کنند. یک سبکی است به اسم ناتورالیسم، این سبک یعنی بازسازی عین به عین طبیعت مانند عکاسی، سبک دیگری هم داریم به اسم رئالیسم، معنی این هم همان است یعنی بازگویی عین به عین واقعیت، اما یک تفاوتی در ماهیت با ناتورالیسم دارند، شما وقتی با ناتورالیسم و عکاس وار بودن به سراغ طبیعت می روید، حق هیچگونه دخل و تصرفی در آن ندارید، نمی توانید یک گل زرد را قرمز نشان دهید، اما وقتی وارد سبک رئالیسم می شوید، اصول این سبک به شما می گوید که چکیده بخش های مختلف، مفید، سازنده و تاثیرگذار زندگی را از یک زندگی ملال آور کش دار طولانی انتخاب کن، یک خط تسبیح از آن رد کن، درامش کن، تعیین هدفمندش کن و روایتش کن. این می شود رئالیسم. وقتی می گوییم یک آدم معولی می آید و یک کشتی گیر قهرمان می شود، اینجا ما تغییری د رواقعیت انجام نداده ایم، در واقعیت این اتفاق ممکن است، اما هدفی پشتش خوابیده است، هدفش ایجاد غرور ملی و افزایش غرور اجتماعی است. اما با ناتورالیسم فقط می توانیم یک کشتی واقعی را نشان دهیم. ما در کشتی واقعی به تعداد انگشتان دست هم قهرمان نداریم اما در سریال سازی می توانید از همه افراد معمولی یک قهرمان بسازید. این تفاوت کار واقع گرایانه از طبیعت گرایانه است.

شما در زندگی طبیعی صبح تا شب که به صورت مستند خیلی خیلی هم رئال است، تمام چیزهای با خاصیت و بی خاصیت را کنار هم دارید و طبیعتا این چیزها آنچنان به هم نزدیک هستند که شما هیجان نمی شوید. اما وقتی انتخاب می کند و چیزهای بی خاصیت را دور می ریزید، ممکن است از ۱۰ دقیقه از یک روز زندگی شما قصه ای زیبا ساخته شود که خودتان را هم به وجد بیاورد، اما بقیه آن تکرار و ملال آور است. من در همه کارها به خصوص «پایتخت» تلاش کردم مرز بین طبیعت گرایی و واقع گرایی را حفظ کنیم، در بازی ها هم همین طور است، در زندگی ۲۴ ساعت شاید یک بار هم بغض نکنیم اما در ۲۴ ساعت درامیزه شده ای که ما انتخاب می کنیم و نمایش می دهیم یک چایی با استکان نعلبکی خوردن بغض شما را می ترکاند.

آقای مقدم ما این سال ها در مورد چیزی به اسم سینمای ملی مفصل صحبت کرده ایم و نهایتا هم هنوز این بحثها به نتیجه مشخصی نرسیده است، من وقتی که پایتخت را می دیدم و به خصوص واکنش های به این سریال را رصد می کردم، یاد فیلمی در جشنواره فجر می افتادم فیلم «شیار ۱۴۳»، نکته شباهت این دو محصول این بود که آدم هایی با موضع گیری های سیاسی، مذهبی و فرهنگی مختلف و حتی متضاد سر این دو می تونستند به توافق برسند، به نظر می رسد اگر بخواهیم تعریفی برای سینمای ملی و هنر ملی داشته باشیم همین است. این اتفاق جدیدی است. پایتخت از ترس درآمدن صدای کسی یا از ترس متهم نشدن به سفارشی بودن، کارش را آن قدر تقلیل نداد که نهایتا چیزی از اصول مذهبی و ایدئولوژیک اکثریت ایرانی ها باقی نماند و در عین حال کسی هم علیه اش بلند نشد.

اصلا هدف «پایتخت۳» همین بود، شما اگر مصاحبه های چهار ماه پیش من را بخوانید از من پرسیده شده که در «پایتخت ۱» بحثمهاجرت را داشتید، «پایتخت ۲» بحثگنبد و گلدسته و مذهب به عنوان عاملی برای وحدت، در «پایتخت ۳» چه می خواهید بگویید؟ چهار ماه پیش من گفتم به دنبال ایجاد یک غرور و انسجام ملی در لوای یک قصه بومی و محلی هستم.

شما یک قهرمان محلی را می آورید، چون کشتی برای آن محل یعنی مازندران است، اما نتیجه اش چیزی می شود که یک ملت، یک ایران به آن افتخار می کند. هیچ ایرانی ای وجود ندارد که به پرچمش بی تعصب باشد. ممکن است سیاسیون با یکدیگر و جناح های مختلف با هم مشکل داشته باشند، اما بعید می دانم کسی به پرچم کشورش بی تعصب باشد، وقتی ما نقی را با پرچم جمهوری اسلامی ایران بالا می بریم، داریم یک بحثملی را مطرح می کنیم و اخباری که به ما می رسد این است که حتی ناراضیان وفراریان آن طرف آب که حتی در یک جاهایی با ما مرز جدی دارند هم از این سریال دفاع می کنند. حامی و بیننده آن هستند، خب این اثر ویژگی ملی دارد، یعنی یک غروری را در ملت ایجاد کرده که با همه دشمنی های و اختلاف عقیده ها، حول یک محور متحد می شوند و یک حرف را می زنند.

اگر تعریف غرور ملی را این چیزی که گفتم بدانید، سریال «پایتخت» هم یک سریال بومی و محلی است و از طرف دیگر و بالاتر به شدت یک سریال ملی است که تمام اقشار جامعه را دور خود گرد آورده است به جز بخشی از جامعه که طلا هم به آن ها بدهید می گویند برنز است، اما من فکر می کنم ۹۹ درصد بر این باورند که سریال «پایتخت» کارکرد ملی داشته است.

ارسال نظر

پربیننده ترین

آخرین اخبار