|
|
کدخبر: ۱۵۳۴۹۶

کتاب «چه حرف ها» مجموعه ای از جدیدترین غزل های رضا احسان پور از شاعران کشورمان است که انتشارات فصل پنجم در روزهای پایانی سال ۹۲ وارد بازار کتاب کرد.

گروه فرهنگی مشرق- کتاب «چه حرف ها» مجموعه ای از جدیدترین غزل های رضا احسان پور از شاعران کشورمان است که انتشارات فصل پنجم در روزهای پایانی سال ۹۲ وارد بازار کتاب کرد. این کتاب ۴۷ غزل از جدیدترین اشعار احسان پور را در خود دارد و نام کتاب از یکی از ابیات این شاعر گرفته شده است که «چه حرف ها که درونم نگفته می ماند / خوشا به حال شماها که شاعری بلدید»

از زلیخا، با کفش کوچه ها، سکوت، دربست بغض، توت، دیوانه بازی، رسیدن، شاید این بار، اندازه یک استکان، پیدا چرا؟، شرح عشق، جاری، مرگ بر زندگی و بی وقتی عنوان تعدادی از غزل های این کتاب هستند.

در ادامه مروری داریم بر تعدادی از اشعار زیبای این کتاب که شاعرش وزن های مختلفی را برای تبع آزمایی و تغزل انتخاب کرده است:

**احسان پور و ماجراهای یوسف و زلیخا!

یکی از بهترین اشعار کتاب، غزل ابتدایی است که شاعر برای گفتن از عشق خود، ماجرای یوسف و زلیخا را دستمایه قرار داده است. البته احسان پور از این داستان قرآنی و عشق به یوسف در شعرهای دیگرش نیز به وفور > استفاده کرده است. این شعر چنین شروع می شود:

سر و سامان من و بی سرو سامانی من

حسن کنعانی تو مصر پریشانی من

روز و شب فکر تو یک لحظه رهایم نکند

من به زندان توام یا که تو زندانی من؟

آن همه تیغ و ترنجی که به خون غلتیدند

بین عشاق گواهند به حیرانی من…

این شعر «از زلیخا» نام دارد و انگار از زبان زلیخا است خطاب به یوسف عشق اما این کتاب شعر دیگری با نام «تا زلیخا» دارد. این شعر که خلاف آمد عشق زلیخایی است برای رسیدن به یوسف و شاعر خودش را یوسفی زندانی خوانده که اتفاقا او اسیر است و زخمی پیراهنی که نهایتا به عشقش هم نمی رسد. در بخشی از این شعر زیبا نیز می خوانیم:

.. شور فرهادی ندارم، مرگ شیرین بهتر است

لاک پشتی خسته ام، عمری است کوهی می برم

گرگ های عقل را چون بره عشقت درید

بره ای گرگم خودم را گله گله می درم!

یوسف زندانی زخمی ترین پیراهنم

با کبوترهای چاهی تا زلیخا می پرم! …

**بد نبود!

یکی دیگر از شعرهای زیبای این مجموعه شعر «حداقل» است. احسان پور در این غزل خطاب به معشوقش لحنی متفاوت دارد. لحنی که کمی بی تفاوت است اما نمی تواند بی تفاوت باشد. بی تفاوتی که نتیجه نرسیدن و نا امید شدن است و شاعر از آرزوهایی می گوید که بد نبود اگر محقق می شد. این شعر چنین شروع می شود:

آیه های اشک من تفسیر می شد، بد نبود

دل اگر از غصه خوردن سیر می شد، بد نبود

شور ماتم، دشتی غم، بغض های اصفهان

در بیات ترک شب تحریر می شد، بد نبود

من خرابم! گفته ام ساقی بریزد باده ای

این خرابی ها کمی تعمیر می شد، بد نبود…

**چه قدر دست من از پا درازتر باشد؟

هرچند شاعر غزل های این کتاب را نمی توان شاعری دانست که صرفا از یک عشق دست نیافتنی و بی مهری های معشوق و محبوبش می گوید، چون او اشعاری در وصف وصال نیز دارد، اما یکی دیگر از غزل ای زیبای این کتاب نیز غزلی است پر اندوه از ناکامی و نرسیدن و بی مهری. این غزل چنین شروع می شود:

چه قدر بغض بخوانم سکوت بنویسم؟

چه قدر حرف دلم را منوط بنویسم؟

چه قدر دره بمانم به قله خوش باشم؟

به پای دامنه ها از سقوط بنویسم؟

چه قدر دست من از پا درازتر باشد؟

برای آمدنت هی قنوت بنویسم؟

یا یکی دیگر از شعرهای بسیار زیبای این مجموعه، شعری است خطاب به معشوقی که می خواهد برود و نمی رود؛ مثل دفعه های قبل و شاعر در شعرش می خواهد دلش را به دست بیاورد و از رفتن منصرفش کند. احسان پور در اشعار پایانی شعر «با خودت» می سراید:

بروی باغچه قالی نه متری ما

خشک خواهد شد از این غصه که می افشانی

هر چه گفتم که بمان فایده انگار نداشت

رفتنت، رفتن جان است، خودت می دانی!

**بهاری که فصل ماتم است

البته بعضی از اشعار این شاعر هم در عین استفاده از تعبیرهای زیبا و شاعرانه پر است از حس نا امیدی و نرسیدن شاعری که از از تکرار خودش می ترسد و منتظر شانه ای است که سر به روی آن بگذارد مثل شعر «نرسیدن» که در آن فصل بهار برای شاعر ناامید، از خزان هم بدتر است. در بخشی از این شعر می خوانیم:

پرندگان غزل خوان و برگ برگ درختان

شدند مرثیه خوانان ماجرای رسیدن

سیاه پوش من ابری که سر به شانه کوهی

گذاشته ست و رودی، رسانده پای رسیدن

برای مجلس ختمم بهار فصل قشنگی ست

شکفته بغض درختان، عزا عزای رسیدن

اما جدای این غزل ها و نگرانی ها از نرسیدن ها، دعوت عمومی احسان پور در غزل هایش دعوت به حرکت است و در مرداب نماندن. دعوت است به زندگی و تحرک. هرچند او در بعضی از اشعار خود را مجبور می بیند و گرفتار جبر این دنیا و می سراید:

یک نفر سیب هوس کرد، گنهکار شدیم

ما دهن سوخته ها در پی جبران باشیم؟!

اما در عین حال شعری هم دارد که در آن می گوید برای زندگیباید جا پای موسی گذاشت در خاک طوی و به حرکت در آمد:

عیساتر از آنید که از مرگ بترسید

پا یک شبه جا پای یهودا نگذارید

یک عمر دویدید و ولیکن نرسیدید

یک لحظه و یک ثانیه حتی نگذارید…

ارسال نظر

پربیننده ترین

آخرین اخبار