عبور از چالش‌های اساسی، در گرو همکاری نخبگان است.

یک پژوهشگر در حوزه علوم انسانی با طرح این پرسش که چرا در حالی‌که مردم دچار بحران‌های جدی و اساسی هستند، برخی نخبگان درگیر امور غیر اساسی هستند و در حل مسائل بنیادین همکاری نمی‌کنند، گفت: متاسفانه برخی نخبگان در بسیاری موارد، به‌جای مواجهه با درد جمعی، درگیر مسائل فرعی، نظری یا بی‌خطر می‌شوند.

عبور از چالش‌های اساسی، در گرو همکاری نخبگان است.

احمد دیدار در گفتگو با «امیدنیوز» اظهار کرد: یکی از نشانه‌های بحران در هر جامعه، شکاف میان رنج مردم و رفتار نخبگان است. در جوامعی که مشکلات اقتصادی و تبعیض فراگیر شده، انتظار می‌رود نخبگان فکری و فرهنگی، وجدان بیدار جامعه باشند؛ اما در بسیاری موارد، آنان به‌جای مواجهه با درد جمعی، درگیر مسائل فرعی، نظری یا بی‌خطر می‌شوند. این پدیده نه تصادفی است و نه صرفاً اخلاقی؛ بلکه ریشه در ساختارهای روانی، اجتماعی و سیاسی دارد.

این پژوهشگر افزود: معمولا در فضای پرتنش، ذهن نخبگان برای رهایی از اضطراب، از واقعیت تلخ جامعه فاصله می‌گیرد. این نوع «گسست روانی» باعث می‌شود روشنفکر به پناهگاه‌های امنی چون نظریه‌پردازی انتزاعی، هنر غیرسیاسی یا پژوهش‌های بی‌ارتباط با وضعیت مردم روی آورد. از طرفی احساس بی‌اثر بودن نیز در این میان نقش پررنگی دارد؛ تجربه شکست‌های پی‌در‌پی و مستمر، نوعی «درماندگی آموخته‌شده» ایجاد می‌کند. نخبه در نتیجه باور می‌کند که سخن یا کنش او بی‌ثمر است.

وی بیان کرد: در کنار این، ترس از هزینه – از دست دادن شغل، موقعیت، یا امنیت – یکی از مهم‌ترین عوامل پناه بردن نخبگان به امور بی‌خطر است. این نکته نیز حائز اهمیت است که گاه مسئولان با سازوکارهای پیچیده، نخبگان را به‌صورت مستقیم یا غیرمستقیم به خود وابسته می‌کنند. از یک‌سو با اعطای امتیاز و امکانات، و از سوی دیگر با تهدید و سانسور، آنان را در مدار کنترل نگه می‌دارند. هم‌زمان، نهادهایی که باید میان مردم و نخبگان پل بزنند – مانند احزاب، رسانه‌های آزاد یا انجمن‌های مستقل – یا حذف شده‌اند یا کارکرد واقعی خود را از دست داده‌اند. در نتیجه، نخبه در یک خلأ اجتماعی فعالیت می‌کند و به تدریج از تجربه زیسته‌ی مردم جدا می‌شود.

دیدار با بیان اینکه وابستگی معیشتی نخبگان به ساختار قدرت نیز، آن‌ها را از جسارت انتقاد تهی می‌کند؛ زیرا بقا و اعتبارشان از همان ساختاری تغذیه می‌شود که باید نقدش کنند، عنوان کرد: فرهنگ فکری در بسیاری از جوامع به «اندیشیدن بدون تعهد» تبدیل شده است. پژوهش، فلسفه و هنر از دغدغه‌ی عدالت و رنج مردم تهی گشته و به فعالیتی فردی و تزئینی فروکاسته است. در چنین فضایی، وجدان جمعی نیز خاموش می‌شود؛ یعنی درد مردم، تجربه مشترک روشنفکران نیست. هرکس در جزیره‌ای جداگانه زندگی می‌کند و از درد دیگری بی‌خبر است.

این پژوهشگر در ادامه تصریح کرد: به این‌ها باید خودشیفتگی فرهنگی را نیز افزود؛ نخبگانی که خود را فراتر از مردم می‌دانند و از تماس با واقعیت اجتماعی گریزان‌اند، به جای صدای جامعه بودن، به صدای خودشان گوش می‌دهند.

این پژوهشگر با تاکید براینکه فرایند انفعال نخبگان معمولاً در چرخه‌ای بسته تکرار می‌شود، گفت: مردم غارت می‌شوند، نخبه می‌بیند اما احساس ناتوانی یا خطر می‌کند، به موضوعات بی‌خطر و انتزاعی پناه می‌برد، فاصله‌اش با مردم بیشتر می‌شود، ساختار از این شکاف برای تثبیت خود بهره می‌برد. این چرخه تا زمانی ادامه می‌یابد که یکی از سه عنصر «آگاهی، شجاعت یا مسئولیت اخلاقی» دوباره در نخبگان بیدار شود. نخبگانی که در زمان رنج و چالش، به امور فرعی سرگرم‌اند، الزاماً بی‌وجدان یا خائن نیستند؛ بلکه محصول ساختاری بیمارند که در آن، ترس، وابستگی و بی‌اعتمادی فراگیر شده است.

وی خاطرنشان کرد: با این‌حال، رهایی از این وضعیت ممکن است، اما تنها به شرطی که نخبگان از لاک تخصص و امنیت بیرون آیند و آگاهی خود را به کنش اخلاقی و شجاعت  پیوند دهند. جامعه‌ای که روشنفکرانش بترسند یا بی‌تفاوت شوند، در حقیقت، حافظان آگاهی خود را از دست داده است.

 

ارسال نظر

خبر‌فوری: ریزش ۱۹ هزار واحدی شاخص بورس