به عقیدهی روانشناسان جنایی، هیچ چیز مانند جنازهی مقتول افشاگر هویت قاتل نیست. چرا که قاتل همواره نشانی از خود را در پیکر مقتول به جای میگذارد. نشانی که گاه، بسته به سطح جراحتش خبر از عمق فاجعه میدهد.
ـ آن مرد با داس آمد.
ـ آن مرد پسرش را مثله کرد.
آن مرد... آن مرد... آن مرد...
اینکه چنین اخباری ظرف یک سال گذشته، بیشتر از پیش، سوهان به جانِ جماعتِ ایرانی میکشد، همه و همه حاکی از یک واقعیت تلخ است: «زیر پوست این کشور، خشونت عفونت گرفتهای در حال تکثیر است. خشونت هولناکی که از پستو به خیابان و از خیابان به خانه آمده است». آثار چنین جذامی را نه تنها در پیکر مقطوع بابک، بلکه در عقدهگشاییهای حاصل از خبر انتشار بدن چندپارهی او نیز میتوان یافت. اینکه بدن چند تکهی مقتول، دستمایهی انگ و اتهامزنی گروههای مختلف اجتماعی به یکدیگر شده و آنان را بر آن داشته که دیگری را به خاطر طرز فکرشان مقصر جلوه دهند، فقط و فقط نشان از مرگ گفتمان در میان تودههای اجتماعی دارد. آن هم درست در زمانیکه این ملت، بیشتر از هر وقت دیگری به آن محتاج است.
بیتردید ناکارآمدی سایر نهادهای حیاتی نظیر آموزش و پرورش، اقتصاد، دین، دولت و... به حطم بیشتر این گفتمان دامن زده و فشار مضاعفی را بر نهاد خانواده بار میکند. نهادی که در صورت شکستاش، میبایست شاهد یک فروپاشی اجتماعی باشیم. پدری که نیاز و انحراف دخترش را نمیفهمد، برای حل مشکلش به دستش داس میگیرد، دیگری آموزههای اشتباهش، جواز قتل پسرش را صادر میکند. به طور مختصر میتوان گفت: در این روزها، عدم وجود گفتمان سازنده بین تودههای اجتماعی به سنگربندیِ میان آنها دامنزده و همچنین ناکارآمدی سایر نهادهای حیاتی، نهاد خانواده را بیشتر از هر زمان دیگری به تنگا انداخته.
این معضلی است که باید والاتر از هر طرح سه فوریتی دیگری به آن رسیدگی شود، پیش از آنکه این خشونت عفونتگرفته، میخ حطمش را بر تنهی تابوت ایران بکوبد.
ارسال نظر