مردی که اسبش را به ستون ادبیات بست
ابراهیم زاهدی مطلق درباره سالگرد زنده یاد امیرحسین فردی یادداشتی نوشت و برایش این تیتر را انتخاب کرد: مردی که اسبش را به ستون ادبیات بست.
گروه فرهنگی مشرق- «ابراهیم زاهدی مطلق» همزمان با سالگرد زنده یاد امیرحسین فردی یادداشتی را نوشته که در ذیل می خوانید؛
۱ سال ها قبل، هم نسلان من در کتاب های فارسی خواندند: آن مرد آمد. آن مرد با اسب آمد. آن مرد با اسب در باران آمد. آن مرد… آن مرد… نسل ما در حسرت دیدن چهره آن مرد ماند. ماند و ماند. کسی از هم نسل های من ندانست اسم آن مرد چه بود. آن مرد از کجا آمد. آن مرد با خود چه آورد. آن مرد چه بر زبان داشت. آن مرد در کجای شهرشان زندگی کرد. اسبش را به کدام ستون بست وقتی که خواست برای فرزندانش قصه بگوید.
آن مرد… آن مرد… تا آن که بعدها هم نسلان من، وقتی بزرگتر شدند، دانستند اسم آن مرد «امیرحسین فردی» بود. آن مرد از کوه آمد. آن مرد از سبلان سرازیر شد. آن مرد با خودش عطر گل های وحشی دامنه های سبلان و هیس هیسِ نیزارهای کنار ارس را آورد. آن مرد قصه های باران خورده «گلبهار» و سادگی «سیاه چمن» را بر زبان داشت. آن مرد در کنار مسجد زندگی کرد. آن مرد اسبش را به ستون ادبیات بست.
… و حالا نسل های بعد در کتاب هاشان خواهند خواند: آن مرد رفت. آن مرد در بهار رفت. آن مرد در اردیبهشت رفت. آن مرد اسبش را از ستون کنار مسجد باز کرد. ستون کنار مسجد جوادالائمه علیه السلام حالا تنهای تنهاست. آن مرد به سوی خدا رفت.
۲ اهمیت آدمها به حضورشان و به اسبی که به ستونی بسته اند، نیست؛ بلکه به اهمیت حضورشان است وقتی که حضور ندارند. به مالکیت اسبی است که همراه داشته اند و از کوه با خودشان آورده اند و حالا نیست. بعضی ها شاید از پشت کوهی آمده باشند، اما نه اسبی داشته اند و نه خروسی. حساب آنها که اسب و خروس دیگران را برداشته و فرار کرده اند، بماند. اهمیت آدم ها به جای خالی اسب شان است وقتی که از ستونی بازش می کنند و می روند. به چشم هایی است که روی ستون خالی خیره می شوند. به شیهه اسبی است که دیگر نیست اما صدایش در قله ها و یال ها می پیچد و لابه لای نیزارها هیس هیس می کند.
۳ بعضی کتاب ها قابل نقد هستند. چون بسیار زیبا نوشته شده اند. بسیار سربالایی و سرپایینی دارند. بسیار خوب هستند. چون مثل شان هست. قبلا دیده شده اند و نقد شده اند و روش نقدشان را خیلی ها بلدند. اما بعضی کتاب ها نقد نمی شوند. نه چون زیبا نیستند. نه چون سربالایی ندارند و سرپایینی هم. این کتاب ها نقد نمی شوند. نه چون خوب نیستند. نه. اصلا. این کتاب ها نقد نمی شوند؛ چون نمی شود نقد شوند. کسی قبلا مثل شان را ندیده است. راه نقدشان را کسی نیاموخته است. منحصر به فردند. همه اعتبارشان به فردیت شان است. درست از جنس خود هنر و خود ادبیات. نه مهربانی شان بیشتر از دیگران است و نه لبخندهاشان زبیاتر و دلنشین تر از دیگران؛ آنها مثل کتاب هایی یکتا و یگانه اند که هم مهربانی شان تک است و هم لبخندشان. تفاوت آنها در زیبایی شان نیست. در یگانه بودن شان است. آنها نه داستان اند، نه شعر. نه مجسمه سازی اند، نه تئاتر. آنها خودِ هنرند. کسی به فکر نقد هنر نمی افتد. به زحمتش نمی ارزد. راه رفتنی است که برای روندگانش فقط خستگی به همراه می آورد.
۱ سال ها قبل، هم نسلان من در کتاب های فارسی خواندند: آن مرد آمد. آن مرد با اسب آمد. آن مرد با اسب در باران آمد. آن مرد… آن مرد… نسل ما در حسرت دیدن چهره آن مرد ماند. ماند و ماند. کسی از هم نسل های من ندانست اسم آن مرد چه بود. آن مرد از کجا آمد. آن مرد با خود چه آورد. آن مرد چه بر زبان داشت. آن مرد در کجای شهرشان زندگی کرد. اسبش را به کدام ستون بست وقتی که خواست برای فرزندانش قصه بگوید.
آن مرد… آن مرد… تا آن که بعدها هم نسلان من، وقتی بزرگتر شدند، دانستند اسم آن مرد «امیرحسین فردی» بود. آن مرد از کوه آمد. آن مرد از سبلان سرازیر شد. آن مرد با خودش عطر گل های وحشی دامنه های سبلان و هیس هیسِ نیزارهای کنار ارس را آورد. آن مرد قصه های باران خورده «گلبهار» و سادگی «سیاه چمن» را بر زبان داشت. آن مرد در کنار مسجد زندگی کرد. آن مرد اسبش را به ستون ادبیات بست.
… و حالا نسل های بعد در کتاب هاشان خواهند خواند: آن مرد رفت. آن مرد در بهار رفت. آن مرد در اردیبهشت رفت. آن مرد اسبش را از ستون کنار مسجد باز کرد. ستون کنار مسجد جوادالائمه علیه السلام حالا تنهای تنهاست. آن مرد به سوی خدا رفت.
۲ اهمیت آدمها به حضورشان و به اسبی که به ستونی بسته اند، نیست؛ بلکه به اهمیت حضورشان است وقتی که حضور ندارند. به مالکیت اسبی است که همراه داشته اند و از کوه با خودشان آورده اند و حالا نیست. بعضی ها شاید از پشت کوهی آمده باشند، اما نه اسبی داشته اند و نه خروسی. حساب آنها که اسب و خروس دیگران را برداشته و فرار کرده اند، بماند. اهمیت آدم ها به جای خالی اسب شان است وقتی که از ستونی بازش می کنند و می روند. به چشم هایی است که روی ستون خالی خیره می شوند. به شیهه اسبی است که دیگر نیست اما صدایش در قله ها و یال ها می پیچد و لابه لای نیزارها هیس هیس می کند.
۳ بعضی کتاب ها قابل نقد هستند. چون بسیار زیبا نوشته شده اند. بسیار سربالایی و سرپایینی دارند. بسیار خوب هستند. چون مثل شان هست. قبلا دیده شده اند و نقد شده اند و روش نقدشان را خیلی ها بلدند. اما بعضی کتاب ها نقد نمی شوند. نه چون زیبا نیستند. نه چون سربالایی ندارند و سرپایینی هم. این کتاب ها نقد نمی شوند. نه چون خوب نیستند. نه. اصلا. این کتاب ها نقد نمی شوند؛ چون نمی شود نقد شوند. کسی قبلا مثل شان را ندیده است. راه نقدشان را کسی نیاموخته است. منحصر به فردند. همه اعتبارشان به فردیت شان است. درست از جنس خود هنر و خود ادبیات. نه مهربانی شان بیشتر از دیگران است و نه لبخندهاشان زبیاتر و دلنشین تر از دیگران؛ آنها مثل کتاب هایی یکتا و یگانه اند که هم مهربانی شان تک است و هم لبخندشان. تفاوت آنها در زیبایی شان نیست. در یگانه بودن شان است. آنها نه داستان اند، نه شعر. نه مجسمه سازی اند، نه تئاتر. آنها خودِ هنرند. کسی به فکر نقد هنر نمی افتد. به زحمتش نمی ارزد. راه رفتنی است که برای روندگانش فقط خستگی به همراه می آورد.
ارسال نظر