نقدی بر ماه عسل علیخانی
چند سالی می شود که برنامه ای با مخاطب نه چندان کم در تلویزیون رسمی مملکت روی آنتن می رود. مجری جوانی با جذابیت های بصری خاص و لحن و صدای مخملی و دکوراسیون و تنظیمات و میزانسنی که همگی به درستی کنار هم قرار گرفته اند تا کارکرد مشخصی داشته باشند.
چند سالی می شود که برنامه ای با مخاطب نه چندان کم در تلویزیون رسمی مملکت روی آنتن می رود. مجری جوانی با جذابیت های بصری خاص و لحن و صدای مخملی و دکوراسیون و تنظیمات و میزانسنی که همگی به درستی کنار هم قرار گرفته اند تا کارکرد مشخصی داشته باشند.
سمت و سوی کلی برنامه معلوم است. تریبون دادن به آدمهایی که گرفتاری های نادر پیدا کرده اند و در موقعیت های دشوار قرار گرفته اند.
اما در عمل همان گونه که در افکار عمومی هم مطرح است، اتمسفر غالب برنامه ی ماه عسل اشک و آه و افسوس است!!
ساز و کار اشک آلود
سوگ و سوگواری اگرچه واکنش نرمال و طبیعی انسانی و روانشناختی محسوب می شود اما اگر مکرر و پیچیده و عارضه دار شود خود دشمن به یک گرفتاری بدل می گردد.
در مورد نقش و جایگاه منتاقض سوگ در این فرهنگ تعمق چندانی نشده و اگر هم شده در حد تحلیل و توصیف مناسک و آداب آن بوده که حال و هوای مذهبی و تاریخی هم پیدا می کند.
برخی نوشته ها هم بصورت یک سویه به نقش فیزیولوژیک سوگ در دستگاه روان انسان پرداخته اند.
سوگ ماهیتی پارادوکسیکال دارد، از آنجا که به بهانه ی فقدان شکل میگیرد، حال و هوای سلبی پیدا می کند اما به نظر می رسد در جاهایی از زندگی روانی انسان می تواند نقش ایجابی هم ایفاء نماید..
در واقع فرایند سوگواری نوعی پردازش مجدد شناختی تجربه ی دردناک فقدان است که اگر درست و کامل و نرماتیو به پیش رود، منجر به سازندگی و آفرینش در ذهنیت انسان میگردد و در خدمت تداوم و ساختاریابی روح و روان درمی آید.
از طرفی دیگر چنانچه مکانیسم سوگواری دچار مشکل شود به صورت توقف و سکته ای در مسیر التیام و بازیابی خلا و حفره ی ناشی از تجربه ی از دست دادن ابژه ی محبوب، عمل می کند و مسبب معضلات بعدی می شود.
فروید و سوگ
شاید مقاله ی ماتم و مالیخولیای فروید هنوز اساسی ترین نوشته ی باشد که در مورد سوگ داریم.
علیرغم گذشت سالها از نگارش مقاله ی مذکور، تمرکز اصلی آن تازه و راهگشا و حیاتی باقی مانده است.
فروید به سوگ و ماتم به صورت کلی نگاه می کند و غیبت ابژه را به عنوان بهانه و شروع کننده ی فرایند سوگ توضیح می دهد.
او نشان میدهد که عزای سوژه در ماتم ابژه ی مطلوب و خواستنی می تواند عمومیت و فراگیری وصف ناپذیری در تمام حوزه ها و شئون زیست آدمی داشته باشد.
به عبارت دیگر #فروید سوگ را کلان تر و گسترده تر از مرگ والدین و عزیزان معرفی می کند و امکان می دهد که سوژه را در معرض حملات دائمی فقدان ابژه های ریز و درشت ببینیم.
فروید در ادامه واکنش سوژه را فراتر از تظاهرات فیزیولوژیک و مناسکی سوگواری می برد. به عبارت دیگر به محض وقوع تجربه ی غیبت ابژه، سوژه ی شناسا و روان مند شروع به چالشی ناخودآگاه با خود می کند. این چالش دوگانه است و سوژه در پایان آن دو وضعیت می تواند داشته باشد.
یا با جای خالی ابژه کنار آمده و در ماتم آن نشسته یا حفره ی خالی ناشی از غیبت را نپذیرفته و همچنان بی قرار و شاکی و پرخاشگر است.
ملانکولیا وضعیتی است که سوژه با زخم فقدان بر زمین داشته های روان خود زانو زده و اگرچه غمگین و فسرده است اما زخم را می بیند و قصد دارد ادامه دهد..
نقطه ی مقابل، سوژه ایست که جراحت را نمی تواند ببیند ولی محل درد را گرفته و ناآرام و مضطرب و آشفته است..
فروید به درستی ملانکولیا را یک ظرفیت برای تداوم و استمرار زندگی روانی بر می شمرد و ماندن و سرکردن با اسکار زخم را ضامن حفظ کارکرد آدمی محسوب می کند.
در ایستگاه ملانکولیا، سوگواری تمام می شود و سوژه ی مغموم آرام می گیرد.
ماه عسل بی قراری
ناخودآگاه جمعی ما با دیدن و پذیرفتن واقعیت موجود و حل مسئله ی آن مشکل دارد. ما مردمان بیشتر مایلیم دست و پا زنان از زیر مسئولیت ماندن و ادامه دادن با وضعیت واقعی و موجودمان شانه خالی کنیم و البته همواره مورد تعقیب واقعیت هم بمانیم.
این فرهنگ ماتم را می شناسد اما ملانکولیا را گردن نمی نهد. لاجرم چنین بی قرار و عصبی و نفرت زده و تلخ و ناکام است.
در این زمینه و زمانه ی فرهنگی، برنامه ی ماه عسل با چاشنی های هیستریک اشک و آه و ناله از راه می رسد!!
هر هفته مردمان ما منتظرند تا سازندگان ماه عسل با بهانه ای غمناک که حواشی سینمایی و روایی آن هم تقویت شده به کنار بساط ماتم آنها بیایند.
ماتم در چنین فرهنگی، خودش نقش ابژه ی محبوب را بازی می کند و سوژه ی گرفتار ماه عسلی، دلتنگ سوگ و ماتم می شود و در واقع در عزای عزاگرفتن می نشیند!!
این سوژه ولع ماتم و اشک دارد و اگر روزی روزگاری حس فقد و فاقه نداشته باشد احساس خلا و پوچی می کند!!
ارسال نظر