|
|
کدخبر: ۱۷۹۲۹۸

با سردار حسین خرازی از دبستان همکلاسی بودم و می‌شود گفت با هم بزرگ شدیم، چون بچه محل بودیم. وقتی دوره دبستان را تمام کردیم مسیر درسی ما متفاوت شد. حسین برای ادامه تحصیل به دبیرستانی روزانه به نام «نمونه» رفت ولی من بنا به صلاحدید مرحوم پدرم مسیر دبیرستان‌های شبانه را طی کردم. اما رفاقتمان استمرار داشت. خانواده حسین سابقه مبارزاتی با سابقه علمی در دانشگاه و حوزه را داشتند.

سردار رسول یاحی از مدیران جهادی با بیش از ۳۰ سال سابقه خدمت، چهره نام آشنای روزهای دفاع از تمامیت ارضی کشوردر صحنه‌های مختلف از سیستان و بلوچستان گرفته تا کردستان و جبهه‌های غرب و جنوب است. وی که در کارنامه خدمات خود در سمت‌های مختلف، فرماندهی قرارگاه نوح، تأسیس واحد دریایی نیروی زمینی سپاه، مشارکت در شکل‌گیری تیپ‌های ۴۱ ثارالله، ۲۵کربلا و۲۷ حضرت رسول، معاونت عملیات نیروی هوایی سپاه، تشکیل قرارگاه صاعقه، قائم مقام معاونت عملیاتی سپاه و… را داراست در ناآرامی‌های کردستان، جانشین فرماندهی عملیات و فرمانده سپاه پاسداران کردستان بوده و دردفع دشمنی بدخواهان و تجزیه‌طلبان نقش عمده‌ای داشته است. رسول یاحی پس از جنگ وارد عرصه‌های آموزشی شده و در پست‌های کلان مدیریتی در این حوزه به خدمت پرداخته و معاونت سیاسی - اجتماعی استانداری اصفهان در سال‌های ۹۲ تا ۹۴ نیز از جمله مسئولیت‌های ایشان درسال‌های اخیر است. رسول یاحی ازنوجوانی با سردار سرافراز اسلام شهید حسین خرازی همراه بوده و خاطرات بسیاری از وی دارد. متن پیش رو درباره ویژگی‌های این شهید توسط سردار یاحی به قلم آمده است.

با سردار حسین خرازی از دبستان همکلاسی بودم و می‌شود گفت با هم بزرگ شدیم، چون بچه محل بودیم. وقتی دوره دبستان را تمام کردیم مسیر درسی ما متفاوت شد. حسین برای ادامه تحصیل به دبیرستانی روزانه به نام «نمونه» رفت ولی من بنا به صلاحدید مرحوم پدرم مسیر دبیرستان‌های شبانه را طی کردم. اما رفاقتمان استمرار داشت. خانواده حسین سابقه مبارزاتی با سابقه علمی در دانشگاه و حوزه را داشتند.

حسین از همان ابتدا با قرآن و جلسات قرآنی مأنوس بود. در اصفهان استاد قرآنی‌اش به نام «شکوهنده» انسانی شریف، مؤمن و با تقوا بود. حسین با او وجلسات قرآنی‌اش انس داشت و این موضوع موجب شده بود تا تسلط خوبی به قرآن پیدا کند. ضمن این جلسات در کنار قرائت قرآن به یادگیری فنون و مهارت‌های مؤذنی پرداخت ودر مواقعی که مؤذن نبود جای خالی اورا پر می‌کرد. موقع سربازی با اشتیاق به خدمت نظام وظیفه رفت و به دلیل جسارت و ورزیدگی بدنی برای گذراندن دوره‌های ویژه انتخاب شد و با گذراندن آن دوره‌ها به کشورعمان اعزام شد. وقتی از عمان برگشت خاطرات جالبی از آنجا نقل می‌کردومعلوم بود تجارب خوبی در میدان عمل کسب کرده است. با پیروزی انقلاب اسلامی به نیروهای انقلابی پیوست و آموزه‌های خود در جلسات قرآن با موضوعات ظلم و ظالم ستیزی را به کار گرفت.

از اصفهان تا سنندج

در مجموعه نیروهای انقلابی آن زمان که به کمیته دفاع شهری معروف بود، حسین خرازی به‌عنوان چهره‌ای ایمانی با رفتار متین شناخته می‌شد و به‌عنوان فردی امین، مسئول اسلحه‌خانه کمیته دفاع شهری بود.

با شروع غائله کردستان داوطلب اعزام به سنندج شد، آن زمان سنندج در اختیار نیروهای اصفهان بود، هنوز جنگ شروع نشده بود که حسین با اصرار زیاد مأموریت کوتاهی به سنندج رفت و آنجا ماندگار شد در حالی که به دوستان و خانواده‌اش گفته بود مدت کوتاهی در سنندج می‌ماند. آن زمان من در سپاه کردستان مسئولیت عملیات را به عهده داشتم. برادرمان رحیم صفوی از طرف سپاه، ‌ مسئول و ارشد ما بود. برادر شهید صیاد شیرازی هم از طرف ارتش مسئول ارشد منطقه بود. این دو برادر قرارگاهی را در سنندج تحت عنوان قرارگاه مشترک ارتش و سپاه تشکیل داده بودند که نخستین کاروسازمان و ساختار مشترک بین برادران ارتش و نیروهای انقلاب بود.

من به دلیل آشنایی قبلی با حسین خرازی وقتی مطلع شدم علاقه‌مند است در سنندج باشد خوشحال شدم. چون حسین از کار اداری و ستادی در اصفهان فرار کرده بود به او پیشنهاد دادم در یک واحد عملیاتی به نام گروه ضربت که تازه شکل گرفته بود و یکی از افراد ارتش به نام مرتضی صفوی(برادر رحیم صفوی) مسئولیت افراد را داشت برود و آنجا به امنیت منطقه کمک کند که حسین خیلی خوشحال شد و به گروه ضربت پیوست.

حسین به دلیل خلق و خوی خوب و مردم‌داری و گذراندن دوره خدمت نظام وظیفه و دوره‌های تکاوری ویژه وهمچنین تجربه علمی مبارزه با چریک‌ها در کشور عمان براحتی مورد استقبال اعضای گروه که حدود۴۰ نفر می‌شدند قرار گرفت. مسئولیت گروه ضربت در آن شرایط مقابله با ضدانقلاب و در حقیقت نیروی واکنش سریع برای کمک به پایگاه‌هایی بود که مورد حمله آشوب طلبان قرار می‌گرفتند. آن ایام روال این نبود که کسی برای مسئولیتی توصیه شود، بلکه فرد باید خودش جای خودش را باز می‌کرد و در حقیقت لیاقت خود را نشان می‌داد و افراد گروه او را به‌عنوان فرمانده می‌پذیرفتند. حسین توانست ظرف چند روز نظر همکاران را جلب کند وبه‌عنوان جانشین فرمانده گروه ضربت تعیین شود. در ابتدا او مخالفت و مقاومت می‌کرد ولی با اصرار بچه‌های گروه ضربت و تأکید من پذیرفت و خوشبختانه رسماً به کادر فرماندهی گروه ضربت پیوست. آن زمان علاوه بر فرمانده گروه دو نفر معاون تعیین می‌شد تا اگر فرمانده شهید شد معاونان جای او را پرکنند. در این مقطع شهید حسین خرازی به‌عنوان نفر اول و برادر رفیع‌الله محمدی به‌عنوان معاون دوم تعیین شدند.

حسین خرازی درسمت جانشینی گروه ضربت خوب درخشید تا آنجا که برادر مرتضی صفوی احساس کرد با حضور حسین خرازی در گروه ضربت دیگر نیازچندانی به وجود ایشان در گروه نیست. البته مدتی هم به دلیل مجروح شدن برادر صفوی، حسین به تنهایی گروه ضربت را مدیریت می‌کرد که مورد رضایت مسئولان مربوطه و بچه‌های گروه هم بود.

کوچ جمعی به اهواز

هنگامی که جنگ عراق علیه ایران شروع شد رسانه‌ها بویژه رادیو - تلویزیون، اخبار دائمی از جبهه‌های جنوب و غرب به اطلاع مردم می‌رساندند. این در حالی بودکه هیچ خبری از فداکاری و زحمات نیروهای مستقر در کردستان به دلایل مختلف از طریق رسانه‌ها پخش نمی‌شد. تا اینکه ما هر روز با افرادی مواجه می‌شدیم که قصد پایان مأموریت خود در کردستان و رفتن به جبهه‌های جنگ با عراق بالاخص خوزستان را داشتند. آن زمان رسانه‌ها مرتب خبر درگیری‌های رزمندگان ایرانی با متجاوزان عراقی را اعلام می‌کردند ومثلاً می گفتند؛ امروز چند تانک و نفربر متجاوزان منهدم شد و… وقتی افراد برای اعزام به جنوب مراجعه می‌کردند. به شوخی به آنان می‌گفتیم؛ «می‌خواهید بروید تانک بزنید» ولی واقعیت این بود که جوی بین بچه‌ها افتاده بود که بروند وبا متجاوزان بعثی بجنگند و هر روز این اشتیاق بیشتر می‌شد تا جایی که اعزام نیرو از اصفهان با مشکل مواجه شد و افرادی که داوطلب اعزام به مناطق جنگی می‌شدند بیشتر علاقه‌مند به حضور در جبهه‌های جنگ با عراقی‌ها بودند تا اعزام به کردستان و مقابله با ضدانقلاب در آن منطقه، تا اینکه خود حسین هم به من مراجعه و به دلیل حیایی که داشت مستقیم نگفت، ولی اعلام کرد که بچه‌ها شدیداً علاقه‌مند هستند برای مقابله با متجاوزان بعثی به جبهه‌های جنوب و اهواز بروند که من بشدت مخالفت و سعی کردم تفهیم کنم که اهمیت کردستان کمتر از خوزستان نیست و گفتم: «مسئولیت‌ها متفاوت است و ما باید کردستان را محکم حفظ کنیم که بار بیشتری روی نظام و رزمندگان در مبارزه با عراق وارد نشود.» اما جذابیت اخبار کار خود را کرده بود لذا بعد از اینکه چندین بار حسین خرازی درخواست اعزام به اهواز را مطرح کرده و با پاسخ رد بنده مواجه شده بود بالاخره یک روز با هماهنگی قبلی که با بچه‌های گروه ضربت کرده بود همگی کلیه لوازم شخصی و مقداری سلاح و مهمات و فکر کنم دو یا سه دستگاه ماشین سیمرغ که در آن زمان وسیله تاکتیکی رزمنده‌ها بود سوار شده و بدون اجازه مسئولان مربوطه به طرف اهواز حرکت کرده بودند. وقتی بنده متوجه شدم که از منطقه کردستان خارج شده بودند. دیگر کاری از من ساخته نبود، بچه‌ها داوطلب آمده بودند و باید نظراتشان تأمین می‌شد. گروه فوق که تجربه خوبی در به‌کارگیری جنگ افزارداشت و از آمادگی بدنی خوبی هم برخوردار بوده و انسجام سازمانی خوبی هم داشت، در اهواز، درمحل ستاد فرماندهی جنگ جنوب که آن زمان برادر رحیم صفوی، هم حضور داشته مستقر می‌شوند.

برادر صفوی با دیدن حسین خرازی و گروه همراهش خیلی خوشحال می‌شود و با توجه به اینکه مسئولیت انسجام و سازماندهی دفاع از منطقه‌ای بین اهواز و خرمشهر به نام دارخوئین و سایت انرژی اتمی با ایشان بوده، به آنها مأموریت می‌دهد و می‌گوید بروید آنجا مستقر شوید. حسین خرازی با گروه همراه در منطقه مورد نظر مستقر و برادر رحیم صفوی هم به‌عنوان ارشد آن منطقه با آنان همراه می‌شود و اکیپ فوق با استقرار در محلی که نوک پیکان نیروهای عراقی بوده در فاصله‌ای کم از عراقی‌ها در حاشیه رودخانه کارون و در پوشش مقداری نخل و چند ساختمان قدیمی مستقر می‌شوند و محل استقرار خود را «خط شیر» می‌نامند. از آن پس حسین خرازی با کمک نیروهای گروه و امکانات سپاه کردستان، خط شیر را در مقابل عراقی‌ها شکل می‌دهد سپس با استفاده از نیروهای تازه نفس که از اصفهان می‌آمدند خطوط دفاعی خود را محکم‌ترمی کند و با شناسایی چگونگی استقرار نیروهای عراقی و بعضاً حمله‌های ایذایی به نیروهای ارتش عراق، مقداری از تجهیزات و امکانات آنان را به غنیمت می‌گیرند و استقرار نیروهای اصفهان در دارخوئین حالت رسمیت پیدا کرده و از نظر ستاد فرماندهی جنگ منطقه دارخوئین را که در آن مقطع محلی نسبتاً مهم و حساس بود را با نام نیروهای اصفهان به فرماندهی حسین خرازی تحت عنوان خط شیر می‌شناسند. حسین بعد از این دیگر به سپاه کردستان برنگشت و در کادر نیروهای مبارزه با متجاوزان عراقی قرار گرفت. بعضاً هم چون در خوزستان تجهیزات و سلاح و مهمات کم بود، آنها از امکانات ما خصوصاً سلاح و مهمات استفاده می‌کردند. گاه افرادی را می‌فرستادند و من هم از نظر سلاح و مهمات به آنها کمک می‌کردم. ما در کردستان هماهنگی خوبی با ارتش و سایر نیروها داشتیم، ولی متأسفانه این شرایط در جبهه‌های جنوب و غرب به دلیل تسلط افکار بنی صدر بر جبهه‌های فوق متفاوت بود. در حالی که امکاناتی در اختیار برادران ارتش بود، نیروهای انقلاب بالاخص پاسداران و بسیجیان داوطلب، امکانات کمی در اختیار داشتند. تا آنجا که بنی‌صدر به‌عنوان رئیس جمهوری و فرمانده کل قوا اولویت‌های دفاعی کشور را نادیده می‌گرفت و امام خمینی(ره) مجبور شد ایشان را از فرماندهی کل قوا در تاریخ ۲۰/۳ / ۱۳۶۰ عزل کند.

در همان روز در منطقه دارخوئین با فرماندهی حسین خرازی حمله‌ای به نیروهای متجاوز عراق انجام گرفت که نام آن را «فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا» گذاشتند و ضمن آن به یکی دو گردان عراقی حمله شد و تلفات زیادی به آنها وارد آمد. در آن عملیات تعدادی از بهترین بچه‌های گروه ضربت شهید شدند. ولی این عملیات موجب افزایش اعتماد به نفس نیروهای نظامی شده و نخستین حمله موفقی بود که بچه‌ها با اتکا به نیروی ایمان و تجهیزات محدود انجام دادند و بخشی از امکانات دشمن را به غنیمت گرفته وتعداد قابل توجهی ازنیروی انسانی ارتش عراق را به اسارت درآوردند.

از این مقطع نام حسین خرازی برسرزبان‌ها افتاد و شایستگی فرماندهی را به همگان اثبات کرد. کسی به حسین خرازی در خوزستان و اهواز حکم نداده بود ولی بچه‌ها ی خط شیراو را به‌عنوان فرمانده می‌شناختند و مسئولان او را به‌عنوان فرمانده محور دارخوئین پذیرفته بودند. این شروع شکفتن حسین خرازی بود.

حسین خرازی فرمانده خط شیر که هیچ عنوانی همانند فرمانده گردان، فرمانده تیپ ویا فرمانده لشکر نداشت، مستعد آن بود که از نظر نظامی در رده فرماندهی قرار گیرد. حسین خرازی با حضور در کنار سایر برادران مانند آنها می‌زیست، با آنان نشست و برخاست داشت با آنان غذا می‌خورد و در عین حال وظایف فرماندهی را بخوبی و با مشورت با دیگر افراد انجام می‌داد.

آینده اندیشی

از ویژگی‌های حسین خرازی توکل و نگاه عمیق او به آینده بود. برای همه چیز پیش‌بینی داشت و از قبل اقدامات لازم را انجام می‌داد. لباس پوشیدن و رفتار او با دیگران به گونه‌ای بود که بعضاً افراد باور نمی‌کردند این حسین خرازی فرمانده است. فردی بود شجاع و این شجاعت را در صحنه نبرد به همگان ثابت کرده بود. وقتی صدای گلوله خمپاره یا توپ می‌شنید، اطرافیان روی زمین می‌خوابیدند ولی حسین راست قامتانه به راه خود ادامه می‌داد.

در همه حال با بچه‌ها بود و به مقتضای موقعیت هرکاری انجام می‌داد. مثلاً غذا تقسیم می‌کرد. سنگر می‌ساخت، سلاح تعمیر می‌کرد و… از نظر مهارت‌های کاربردی همه‌ فن حریف بود و با همه تجهیزات نظامی می‌توانست کار کند و تیراندازی نماید. اهل ورزش بود و از آمادگی جسمانی خوبی برخوردار بود. با افراد شوخی می‌کرد، می‌خندید و می‌خنداند. وقتی یکی از فرماندهان شهید می‌شد بشدت می‌گریست. اهل تهجد و نماز شب بود و از قرآن و ادعیه بهره‌می‌برد. در صحبت با بچه‌ها ازروایات ائمه و کلمات امام(ره) استفاده می‌کرد، رابطه‌ای قوی با مسئولان کشوری و استانی داشت وهمواره سعی می‌کرد با ارتباط با روحانیون و مسئولان استان مانند استاندار که آن زمان آقای غلامحسین کرباسچی بود، برای کمک به جبهه‌ها استفاده کند. به آیت‌الله طاهری به‌عنوان نماینده امام عشق می‌ورزید ومرتب خدمت ایشان می‌رسیدوگزارش می‌داد و از ایشان رهنمود می‌گرفت. خطاب به ایشان می‌گفت: «به امام خمینی(ره) بفرمایید ما تا آخرین نفس و آخرین قطره خون از کشور و اعتبار و ارزش‌های انقلابی دفاع خواهیم کرد.» به همین دلیل مرتب مسئولان استانی و بالاخص آیت‌الله طاهری در جبهه‌ها حضور می‌یافتند و در جهت کمک به رزمندگان آنچه می‌توانستند انجام می‌دادند. به‌عنوان مثال در زمان استانداری آقای کرباسچی وقتی ایشان برای بازدید از جبهه‌ها به اهواز و دارخوئین می‌آیند و می‌بینند هوا در اهواز و دارخوئین خیلی گرم است، ازهمانجا تماس می‌گیرد و به همکاران خود در استانداری می‌گوید؛ همین الان هرچه کولر در ساختمان استانداری هست را باز کنید و بفرستید دارخوئین، این نمونه‌ای از جذب امکانات بواسطه حضور مسئولان در جبهه‌ها بود. حسین خرازی به نظم و وضع ظاهری خود و نیروها توجه خاصی داشت، موقع سان دیدن از نیروها ابهت خاصی داشت و احساس اینکه فرماندهی برازنده او است نمایانتر بود. در مواقعی که دیگران احساس خطر می‌کردند و تردید داشتند مأموریتی را انجام دهند خودش پیشقدم می‌شد حتی مواقعی خودش راننده ماشین غذا می‌شد و از موانع پر خطر عبور می‌کرد وبه خط مقدم غذا می‌رساند. با وجود آنکه یک دستش در عملیات کربلای ۵ از بدن جدا شده بود ویژگی کمک کردن را چون در وجودش نهادینه شده بود از دست نداد و با یک دست به جابه‌جایی الوار و حتی مهمات کمک می‌کرد. این رفتار حسین باعثمی‌شد دیگران احساس مسئولیت بیشتری داشته باشند. حسین فردی صریح بود، در مقابل خطاها کوتاه نمی‌آمد. همیشه سعی داشت به همه افراد شرکت‌کننده در نبرد اعم از فرمانده گردان تا راننده ماشین و مسئولان تدارکات، روحیه بدهد و به آنها بقبولاند کار شما مهم است. بعضاً به راننده‌ها می‌گفت کار شما از کار فرماندهی گردان سخت‌تر است و کار فرمانده گردان را به شیوه‌ای دیگر می‌ستود. اگر کسی برای اجرای دستورات بهانه‌ای می‌آورد آن را نمی‌پذیرفت و می‌گفت؛ باید این کار بشود. به‌عنوان مثال اگر مسئول مهندسی می‌گفت راننده لودر نداریم، حسین می‌گفت خودت برو پشت لودر بشین و خاکریز بزن. نگاه حسین به مسائل مثبت بود، حتی وقتی یک دست خود را از دست داد، گفت؛ خدا را شکر می‌کنم که قسمتی از بدن خود را در راه خداوند داده‌ام.

حسین دقیق و تیزبین بود و نسبت به همه چیز دقت داشت. واقعاً فردی نخبه بود، وقتی به موضوعی ورود می‌کرد اشکالات آن را پیدا می‌کرد و به مسئولان مربوطه تذکر می‌داد. درموقع جنگ و عملیات بسیار جدی و بعضاً عصبی بود، ولی در سایر مواقع بسیار شوخ طبع بود و خنده از چهره‌اش دور نمی‌شد. در مواقع اضطراری صادقانه در مقابل خداوند زانو می‌زد و در مقابل ده‌ها نفر می‌گریست، به‌طوری که اگر کسی او را نمی‌شناخت از این رفتار او تعجب می‌کرد. حسین خرازی فرمانده عارفی بود که با توکل و یاد خدا عملیات را آغاز می‌کرد و در پایان با سجده شکر خاتمه می‌داد.

او از دل جامعه برخاست و در طبقه‌ای نسبتاً متوسط ولی دریک فضای مذهبی رشد کرد و توانست مدارج عالی انسانیت و مجاهدت را کسب کند و با شهادت خود تمامی صحنه‌های نبرد اعم از جبهه‌های مقابله با دشمن بیرونی و جبهه‌های مبارزه با نفس را تحت تأثیر قرار داد. مردم قدرشناس هم از این جوان مجاهد و رشید به نحو شایسته تجلیل کردند و مزارش در گوشه‌ای دور از گلزار شهدای اصفهان زیارتگاه مردم خوب این شهر واستان است. این همان مکانی است که خود او انتخاب کرده بود و به اطرافیان گفته بود مرا در این محل که در آن زمان خرابه‌ای بوده دفن کنید یادش گرامی راهش پررهرو باد.

ارسال نظر

پربیننده ترین

آخرین اخبار