گابریل گارسیا مارکز در ترازوی نقد / ۳
رئالیسم جادویی چیست و ویژگی های آن کدام است؟
گابریل برای مدت کوتاهی به تحصیل در یک کالج ژوزوئیتی پرداخت و پس از آن برای ادامه تحصیل به دبیرستان " زیپا کویبرا " در شمال پایتخت رفت. اکثر معلمان این مدرسه مارکیست بودند و بیش از آن که به تدیس دروس دبیرستانی بپردازند، به ترویج ماکرسیسم در میان دانش آموزان می پرداختند. تحت تاثیر القائات این معلمان بود که مدتی به عنوان هوادار حزب کمونیست به فعالیت پرداخت.
گروه فرهنگی مشرق- گابریل گارسیا مارکز روز ششم مارس ۱۹۸۲ در " آراکاتاکا " کشور کلمبیا به دنیا آمده است. آراکاتاکا، شهری کوچک در نزدیکی دریای کاراییب است. کلمبیا، کشوری در آمریکای لاتین است که مردم آن قرن ها است(که در پی ورود استعمارگران اروپایی به قاره آمریکا) تحت سلطه سرمایه داری مدرن جهان خوار قرار دارند. در ابتدا اسپانیایی ها آمدند و نسل کشی گسترده ای به راه انداختند، آن ها با خود بردگان سیاه پوستی را که از آفریقا دزدیده بودند، به کلمبیا و دیگر مناطق آمریکایی مرکزی و جنوبی آوردند. پس از آن، دیگر امپریالیست ها نیز سر و کله شان پیدا شد و میان
غارتگران غربی بر سر تقسیم منافع، جنگ و رقابت های سیاسی و نظامی در گرفت و تدریجا همه آمریکای لاتین بدل به حیاط خلوت آمریکا گردید.
غربی های متجاوز تا توانستند، بومیان(یعنی ساکنان و صاحبان اصلی آمریکای جنوبی) را کشتند و تبعید کردند، تدریجا زبان مردم کلمبیا تغییر کرد. آن ها عمدتا اسپانیایی زبان شدند و مسیحیت کاتولیک غربی مذهب اصلی شان گردید. آمیزشی از فرهنگ مدرن اسپانیایی زبان با بازمانده های کم توان و رو به زوال فرهنگ سرخ پوستی با مایه هایی از آنچه آفریقایی های مهاجر با خود آورده بودند، نوعی هویت غرب زده ی مدرنیستی را برای مردم کلمبیا رقم زد که " مائده " آن، ترکیبی از هویت اسطوره ای سرخ پوستی و تا حدودی آفریقایی بود، و " صورت " آن، نوعی مدرنیسم تحمیلی - تقلیدی بود که غرب مدرن استعمار گر با خود آورده بود و بزرگ ترین ظهور آن در سیطره ی زبان اسپانیایی و برخی وجوه ادبی آن خودنمایی می کرده است.
کلمبیا اگر چه در اواخر قرن نوزدهم ظاهرا دارای استقلال گردید و دیگر یک مستعمره نبود؛ اما تماما یک کشور غرب زده مدرنیست بود که ساکنان آن به لحاظ نژادی ترکیبی از سفید پوستان و سیاه پوستان و سرخ پوستان بودند و در این میان برتری با سفید پوستان بود. کلمبیا مثل دیگر کشورهای تحت سلطه استکبار مدرن اقتصادی سراپا وابسته داشت که از طریق غارت منابع طبیعی و استثمار نیروی کار مردم این کشور توسط استعمار سرمایه داری غرب(از قرن بیستم به بعد عمدتا آمریکایی) تداوم یافت.
حاصل این اقتصاد وابسته ساخته غرب، فقر عظیم اکثریت مردم، فاصله طبقاتی هولناک و تبدیل شدن کلمبیا به جولانگاه شبکه های بزرگ قاچاقچیان مواد مخدر بود. کلمبیا از زمان استقلال خود گرفتار خشونت های سیاسی گسترده ای بود. در عین حال یکی از ویژگی های کلمبیا این بوده است که نوعی نمایش دموکراتیک لیبرالی در قالب رقابت و مبارزه سیاسی احزاب به صورت مستمر در فضای سیاسی آن حضور داشته است. در واقع در تاریخ کلمبیا پس از استقلال، ترکیبی از خشونت سیاسی و جلوه فروشی های لیبرالی و استثمار سرمایه داری و سیطره استعمار مدرن بوده است و این کشور را به یک مستعمره غرب زده مفلوک وابسته بدل کرده است.
استفن مینتا در این خصوص می نویسد: " به احتمال، مهمترین جنبه تاریخ کلمبیا از زمان استقلال کشور، ماهیت و میزان خشونت های سیاسی است که این کشور به خود دیده است. کلمبیا از نظر تعداد مرگ های سیاسی در هر نسل یکی از بالاترین سطوح درگیری های سیاسی جهان را دارد. کلمبیا در نخستین قرن استقلال، سیزده دوره مبارزه و کشمکش سیاسی را که برخی از آنها چهار یا پنج سال طول کشید از سر گذراند. این کشور از حدود سال ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۶ دچار دوره درگیری طولانی و شدیدی بود که خود مردم به آن، عنوان دوراهی قهر و خشونت داده اند. "
گابریل گارسیا مارکز در خانواده یک کارمند دون پایه به دنیا آمد. پدرش، " گابریل الیفیو گارسیا " یک تلگرافچی بود و مادرش " لوئیسا سانتیاگا مارکز " دختر یک سرهنگ زن باره طرفدار حزب لیبرال به نام " نیکلاس ریکاردو مارکز مخیا " بود. این سرهنگ " پر خور و شهوت ران " که خود فرزندی نامشروع بود، انبوهی فرزند نا مشروع در شهرهای مختلف کلمبیا داشت. پدر بزرگ مارکز یکی از شخصیت های تاثیر گذار و ماندگار در ذهن و شخصیت گابریل گارسیا مارکز بوده است. گابریل مدت کوتاهی پس از تولد نزد پدر بزرگ و مادر بزرگش فرستاده شد و هشت سال اول زندگی را نزد آن ها می گذراند.
" گارسیا مارکز نیز مانند جیمز جویس، یکی از بچه های پر شمار و تا حدودی نامعلوم(از جهت ترتیب) خانواده بود. پدرش در مجموع، تعداد پانزده یا شانزده بچه از جمله سه بچه متعلق به دوران پیش از ازدواجش را قبول دارد.
گابریل هشت سال اول زندگی اش را نه با پدر نه با مادر بلکه در کنار پدر بزرگ و مادر بزرگش سپری شد. در سال های بعد که جایگاه جادو، رمز و راز و زوالی دلتنگ کننده و ترس آور بود، مقام عاطفی و ادبی دنیای گمشده کودکی را به دست آورد.
قالب و طرح خانه سرهنگ در " طوفان برگ "، نخستین رمان او، و نیز خانه بوئندیاها در " صد سال تنهایی " دقیقا مانند خانه پدر بزرگ و مادر بزرگ است… جزئیات زندگی پدر بزرگ او که عملا در شخصیت های مختلف به کار گرفته شده است، در بسیاری از رمان های گارسیا مارکز تکرار می شود… مادر بزرگش به دلیل اعتقادات و رفتارش به دنیای اسطوره و جادو و خرافات تعلق داشت و او منشا دلبستگی اش به آنچه را که در اصطلاح ادبی " رئالیسم جادوئی " نامیده شده است را نزد مادر بزرگش می جوید. "
زمانی که گابریل در خانه پدربزرگ زندگی می کرد، مادر بزرگش، عمه گابریل و چند زن دیگر با آن ها زندگی می کردند که به نوعی نماینده مرده ریگ اسطوره ای سرخ پوستس در حال زوال فرهنگ آمریکایی لاتین بودند. حضور پر رنگ این عناصر در محیط کودکی گابریل و نقش بستشان بر ذهن و روان او است که تخیل اسطوره ای ظاهر شده در رویکرد ادبی موسوم به رئالیسم جادویی را در داستان های مارکز و به ویژه در رمان صدسال تنهایی رقم می زند. در واقع آنچه به رئالیسم جادویی معروف شده است نوعی بازخوانی مدرنیستی برخی وجوه میراثاسطوره ای ماقبل مدرن آمریکای جنوبی است که در هیات رمان ظاهر می شود و فضای
داستان را برای درآمیختن با نسبی نگاری پست مدرن و وجوه غیررئالیستی و آبسوردیستی ادبیات پسارئالیستی مهیا می سازد.
" گابریل گارسیا مارکز همچنان آن طفولیت جادویی را در دهکده آراکاتاکای کشور کلمبیا به یاد می آورد. خانه ای بود پر جمعیت، از پدربزرگ و مادر بزرگ گرفته تا خاله ها و میهمانان در حال گذر، مستخدمان و کارگران بومی و همین طور اشباح… سالها بعد آن خانه پیوسته در اندیشه های او وجود داشت. در واقع خاطرات آن خانه او را به نویسنده تبدیل کرد. از زمان طفولیت فکر نوشتن کتاب را در سرش می پروراند. دوستانش به خاطر می آورند که گابو از وقتی بیست سال داشت در فکر نوشتن یک کتاب طولانی بود. میخواست نام آن را " خانه " بگذارد. خانه در سال ۱۹۵۰ در اولین رمان مارکز طوفان برگ، ظاهر شد، اما بعد ها فقط در صد سال تنهایی(۱۹۶۷) مفصل تصویر شد. طفولیت مارکز در دنیای جادویی " ماکوندو " پژواک یافت. منظره ی خانه سرهنگ مارکز[پدر بزرگ گابریل گارسیا مارکز] که در مراکز دهکده قرار داشت دیگر فقط به دهکده محدود نبود، بلکه تمام کلمبیا و به همراه آن سراسر آمریکای لاتین و ماوراء آن را هم در خود جای داده بود. "
• از آشنایی با مارکسیسم تا لیبرالیسم سوسیال دموکراتیک
گابریل در هشت سالگی برای ادامه زندگی رفت پیش پدر و مادرش. در دوازده سالگی برای مدت کوتاهی به تحصیل در یک کالج ژوزوئیتی پرداخت و پس از آن برای ادامه تحصیل به دبیرستان " زیپا کویبرا " در شمال پایتخت رفت. اکثر معلمان این مدرسه مارکسیست بودند و بیش از آن که به تدیس دروس دبیرستانی بپردازند، به ترویج مارکسیسم در میان دانش آموزان می پرداختند. تحت تاثیر القائات این معلمان بود که مدتی به عنوان هوادار حزب کمونیست به فعالیت پرداخت.
پس از پایان دبیرستان به دانشگاه رفت تا حقوق بخواند اما خیلی زود منصرف شد. در بیست سالگی به همکاری با روزنامه ی لیبرال " اونیورسال " پرداخت و این آغاز یک دوره طولانی از فعالیت روزنامه نگاری مارکز بود. مارکز تدریجا از آراء رادیکال سوسیالیستی فاصله گرفت و یک لیبرال سوسیال دموکرات گردید. اولین داستان مارکز به نام " طوفان برگ " در سال ۱۹۵۵ منتشر می شود و این آغاز مسیری است که تدریجا مارکز را به یک داستان نویس حرفه ای بدل می کند.
با انتشار رمان صدسال تنهایی، مارکز از شهرت بسیار زیادی برخوردار شد و از آن پس به یک شخص ثروتمندِ مشهور تبدیل شد. مارکز با " فرانسوا میتران "(رئیس جمهور فراماسون اسبق فرانسه) " بیل کلینتون "(رئیس جمهور فراماسون اسبق آمریکا)، برخی روسای جمهور کشورهای آمریکای جنوبی، " خوان کارلوس اول "(پادشاه اسپانیا)، فیدل کاسترو و خیلی های دیگر دوستی نزدیک و بعضا صمیمی داشت.
در واقع مارکز نویسنده ای بود که این توانایی را داشت تا با تکیه بر عناصر و خاطره ها و برخی وجوه اسطوره ای ماقبل مدرن به جا مانده از روزگار پیش از تجاوز استعمار غرب به قاره آمریکا، نوعی ادبیات وهم آلود و خیالبافانه و دارای آرایش شاعرانه و زبان روایی جذاب پدید آورد که نوعا بی سروته و بی محتوا و تخدیر کننده و تحمیق کننده است؛ اما جاذبه نثر و فضای وهم آلود فانتزی خیالبافی های آن و نیز برخی جلوه فروشی های سوسیال دموکراتیک قلم و آراء مارکز مانع از این می شود که خواننده بفهمد چگونه در دام یک بازی لغو تحمیق کننده و مخدر گرفتار آمده است و همین تقلیل ادبیات به بطالت معنا گریزانه ی آرمان ستیزانه ی مبنی بر بازی های زبانی و خیابانی های نفسانی بی پایه، امری است که نظام جهانی سلطه ی استکباری، خواهان تشدید و تعمیق آن است. زیرا از طریق تخدیر عاطفی و تحمیق فکری انسان ها خطر وقوع انفجار ضد نظام های سرمایه داری را برای مقاطعی عقب می اندازد و یا کاهش می دهد.
•رئالیسم جادویی و مارکز
انتشار صد سال تنهایی بود که مارکز را بسیار معروف کرد و نام او را با " رئالیسم جادویی " پیوند زد. درباره ی صد سال تنهایی ان شا الله سخن خواهیم گفت، اما قبل از آن لازم است که به ارائه توضیحاتی درباره رئالیسم جادویی در ادبیات داستانی بپردازیم.
ظاهرا اولین بار اصطلاح رئالیسم جادوئی را یک منتقد آلمانی در توصیف برخی آثار نقاشی در دهه دوم قرن بیستم به کار برده است. از نیمه دوم قرن بیستم و با ظهور برخی رمان نویسان آمریکایی لاتینی نظیر " خورخه لوئیس بورخس " و به ویژه " گابریل گارسیا مارکز " است که رئالیسم جادویی به عنوان یک اصطلاح در توصیف گونه ای از آثار داستانی به کار رفته است. انتشار صد سال تنهایی و شهرتی که به دست آورد، رئالیسم جادویی را به یک اصطلاح معروف و رایج بدل کرد و مارکز را در جایگاه اصلی ترین و یا حداقل مشهورترین نویسنده این سبک ادبی قرار داد.
البته در میان آثار مارکز، داستانهایی با سبک رئالیستی نیز دیده می شود؛ اما چون آثار معروفی چون: صد سال تنهایی، پائیز پدرسالار و داستان های مجموعه " اندیرای ساده دل و مادربزرگ سنگدلش " به عنوان نمونه هایی از رئالیسم جادویی شناخته شده اند، نام مارکز با رئالیسم پیوند خورده است.
رئالیسم جادویی به عنوان یک سبک ادبی چه مختصاتی دارد؟ رئالیسم جادویی صورتی از صور ادبیات پسارئالیستی است که عمدتا در نیمه دوم قرن بیستم رواج یافته است و مثل دیگر صور ادبیات پسارئالیستی یکی از حلقه های ادبیات بحران و انحطاط عالم مدرن است. با این تفاوت که رئالیسم جادویی(در ادبیات داستانی) عمدتاً در سرزمین های غرب زده مدرن و به مدرن پیرامونی آمریکای لاتین پدیدار گردیده است.
رئالیسم جادویی در این معنا محصول نوعی تصرف و بازخوانی مدرنیستی میراثمنسوخ شرقی اسطوره ای سرخ پوستی و ارائه آن در هیات نوعی صورت داستانی پسارئالیستی است.
رئالیسم جادویی مثل دیگر صور ادبیات پسارئالیستی در دوران بحران انحطاطی و بی تاریخی عالم مدرن پدیدار گردیده است. این بحران بی تاریخی، عقلانیت مدرن را دستخوش انحطاط و سیر رو به زوال عقلانیت مدرن رئالیسم داستانی را(مثل دیگر وجوه و شئون و ظهورات مدرنیته و عالم مدرن) گرفتار بحران و تزلزل و فروپاشی کرده است.
از پیوند رئالیسم فروپاشیده بحران زده مدرنیستی با میراثمنسوخ اسطوره های شرقی و سرخ پوستی آمریکای لاتین، نوعی روایت مدرنیستی(منتها مدرنیسم بحران زده منحط رو به زوال و در حال فروپاشی) از زندگی مردمان و میراثمنسوخ اسطوره ای شان پدید آمده است که آن را رئالیسم جادویی نامیده اند. همان گونه که گفتیم رئالیسم جادویی نیز همچون دیگر صور ادبیات پسارئالیستی(ادبیات پسارئالیستی آغازین، رمان نو، ادبیات پست مدرن…) ماهیتی بحران زده دارد و یکی از حلقه های ادبیات بحران و انحطاط در عالم غرب و غرب زده مدرن و شبه مدرن است.
ویژگی های اصلی رئالیسم جادویی در قلمرو ادبیات داستانی را می توان این گونه فهرست کرد:
*رئالیسم جادویی، حالتی وهم آلود دارد. در این سبک ادبی واقعیت و واقع انگاری با نوعی وهم آلودگی می آمیزد و در این آمیزش، غالبا اوهام غلبه می یابند. این وهم زدگی رئالیسم جادویی، بعضا آن را به سوررئالیسم نزدیک می کند.
*رئالیسم جادویی، مایه های پر رنگ اروتیک دارد. می توان گفت نوعی جنون اروتیک بر فضای داستان های رئالیستی جادویی مثل برخی گونه های دیگر پسارئالیسم ادبی، نوعی جابه جایی و در هم ریختگی زمانی دیده می شود. در این آثاز، زمان با حضور پر رنگ نوستالوژی و تکرار خاطرات پیشین پیوند می خورد.
*نوعی فانتزی یا خیالبافی الهام گرفته از مایه های اسطوره ای بر رئالیسم جادویی حاکم است و همین تخیل نفسانی وهم آلود است که این سبک ادبی را به واقعیت گریزی وهم آلود و معطوف به ناخودآگاه نفسانی سور رئالیسم ادبی نزدیک و شبیه می کند.
*در رئالیسم جادویی، ساختار کلاسیک مبتنی بر فهم متعارف از " علت - معلول " و " زمان - مکان " و شخصیت پردازی رایج داستانی فرو می ریزد.
*رئالیسم جادویی وجهی مایوس دارد و تنهایی و بیگانگی و از خود بیگانگی بشر مردن بر آن رنگی از یاس و تلخی زده اند. البته حضور مایه های اسطوره ای ماقبل مدرن برگرفته از میراثمردمان آمریکای لاتین، تا حدودی و از جهاتی به این آثار، حال و هوایی در آمیخته با مطایبه بخشیده و رگه هایی از سر زندگی در این داستان ها جاری کرده که حضور همین رگه های سرزندگی، یکی از دلایل علاقه برخی مخاطبان به این آثار است.
حضور این رگه های سرزنده برگرفته از میراثشرقی مردمان آمریکای لاتین، فضای آثار داستانی رئالیستی جادویی را از فضای تلخ مایوس سرد و یخ زده آثار داستانی پست مدرن یا سوررئالیست یا رمان مدرن و یا ادبیات پسامدرن اولیه کافکایی و نظایر آن ها متمایز کرده است. البته وجه غالب و اصلی روح حاکم بر ادبیات رئالیستی جادویی نیز همچنان مایوس و سرخورده و نومید است و با خود و در خود روایت گر و نشان دهنده انحطاط و زوال عالم مدرن می باشد.
*رئالیسم جادویی به عنوان یک سبک ادبی، نوعا معنا گریز و آرمان ستیز است. این سبک ادبی، جوهری غیر اخلاقی و زبانی اروتیک دارد. رئالیسم جادویی به تعهد آرمانی و یا مسئولیت مبارزاتی نویسنده بی اعتنا است. آثار رئالیسم جادویی، با ساختن جهانی وهم آلود و تخیلی و در عین حال جذاب و درگیر کردن مخاطب با موضاعاتی سطحی و مبتذل در متن این جهان وهم آلودِ تخیلیِ نفسانی، تدریجا او را به انسانی ظاهر انگار و مبتذل و منفعل و درگیر وهمیات تبدیل می کنند، انسانی که هیچ باور و آرمان و تعهد و احساس مسئولیت وهدف و جهت متعالی و معنوی و مبارزه جویانه ای ندارد و عمده ی توان ذهنی و عاطفی اش مشغول و متمرکز بر امور لغو وهمیات بی ارزش و خیالبافی های اروتیک گردیده است.
انسانی که سبک ادبی رئالیسم ادبی می پروراند، انسانی تحمیق شده و فاقد معنا و فاقد آرمان و گرفتار بحران هویت و منفعل است که آن چنان مستغرق وهمیات گردیده است که توان تشخیص امور جدی و حساسیت نشان دادن نسبت به آن ها را ندارد و منفعلانه تسلیم و ای بسا مجذوب و مرعوب آنچه برنامه ریزان و سیاست گزارانِ کاست حاکمان جهانی برای او تعیین می کنند، می گردد. نظام سلطه استکبار اومانیستی به جهت چنین آثار و نتایجی است که ترویج رئالیسم جادویی را برای تداوم سیطره ی خود امر مطلوبی می داند و از طریق رسانه هایشان از آن حمایت می کنند.
در عین حال که رئالیسم جادویی به عنوان صورتی از ادبیات بحران و انحطاط، یکی از مظاهر و نشانه های آغازِ پایان و تعمیقِ زوال عالم مدرن است که اگر چه در کوتاه مدت، به تداوم سلطه ی استکبار نئولیبرال کمک می کند، اما در نهایت و در دراز مدت، به صورتی ناخواسته به تخریب و انهدام نهایی عالم مدرن مدد می رساند و خود، یکی از نشانه ها و مظاهر این بحران و سیر رو به زوال است.
غربی های متجاوز تا توانستند، بومیان(یعنی ساکنان و صاحبان اصلی آمریکای جنوبی) را کشتند و تبعید کردند، تدریجا زبان مردم کلمبیا تغییر کرد. آن ها عمدتا اسپانیایی زبان شدند و مسیحیت کاتولیک غربی مذهب اصلی شان گردید. آمیزشی از فرهنگ مدرن اسپانیایی زبان با بازمانده های کم توان و رو به زوال فرهنگ سرخ پوستی با مایه هایی از آنچه آفریقایی های مهاجر با خود آورده بودند، نوعی هویت غرب زده ی مدرنیستی را برای مردم کلمبیا رقم زد که " مائده " آن، ترکیبی از هویت اسطوره ای سرخ پوستی و تا حدودی آفریقایی بود، و " صورت " آن، نوعی مدرنیسم تحمیلی - تقلیدی بود که غرب مدرن استعمار گر با خود آورده بود و بزرگ ترین ظهور آن در سیطره ی زبان اسپانیایی و برخی وجوه ادبی آن خودنمایی می کرده است.
کلمبیا اگر چه در اواخر قرن نوزدهم ظاهرا دارای استقلال گردید و دیگر یک مستعمره نبود؛ اما تماما یک کشور غرب زده مدرنیست بود که ساکنان آن به لحاظ نژادی ترکیبی از سفید پوستان و سیاه پوستان و سرخ پوستان بودند و در این میان برتری با سفید پوستان بود. کلمبیا مثل دیگر کشورهای تحت سلطه استکبار مدرن اقتصادی سراپا وابسته داشت که از طریق غارت منابع طبیعی و استثمار نیروی کار مردم این کشور توسط استعمار سرمایه داری غرب(از قرن بیستم به بعد عمدتا آمریکایی) تداوم یافت.
حاصل این اقتصاد وابسته ساخته غرب، فقر عظیم اکثریت مردم، فاصله طبقاتی هولناک و تبدیل شدن کلمبیا به جولانگاه شبکه های بزرگ قاچاقچیان مواد مخدر بود. کلمبیا از زمان استقلال خود گرفتار خشونت های سیاسی گسترده ای بود. در عین حال یکی از ویژگی های کلمبیا این بوده است که نوعی نمایش دموکراتیک لیبرالی در قالب رقابت و مبارزه سیاسی احزاب به صورت مستمر در فضای سیاسی آن حضور داشته است. در واقع در تاریخ کلمبیا پس از استقلال، ترکیبی از خشونت سیاسی و جلوه فروشی های لیبرالی و استثمار سرمایه داری و سیطره استعمار مدرن بوده است و این کشور را به یک مستعمره غرب زده مفلوک وابسته بدل کرده است.
استفن مینتا در این خصوص می نویسد: " به احتمال، مهمترین جنبه تاریخ کلمبیا از زمان استقلال کشور، ماهیت و میزان خشونت های سیاسی است که این کشور به خود دیده است. کلمبیا از نظر تعداد مرگ های سیاسی در هر نسل یکی از بالاترین سطوح درگیری های سیاسی جهان را دارد. کلمبیا در نخستین قرن استقلال، سیزده دوره مبارزه و کشمکش سیاسی را که برخی از آنها چهار یا پنج سال طول کشید از سر گذراند. این کشور از حدود سال ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۶ دچار دوره درگیری طولانی و شدیدی بود که خود مردم به آن، عنوان دوراهی قهر و خشونت داده اند. "
گابریل گارسیا مارکز در خانواده یک کارمند دون پایه به دنیا آمد. پدرش، " گابریل الیفیو گارسیا " یک تلگرافچی بود و مادرش " لوئیسا سانتیاگا مارکز " دختر یک سرهنگ زن باره طرفدار حزب لیبرال به نام " نیکلاس ریکاردو مارکز مخیا " بود. این سرهنگ " پر خور و شهوت ران " که خود فرزندی نامشروع بود، انبوهی فرزند نا مشروع در شهرهای مختلف کلمبیا داشت. پدر بزرگ مارکز یکی از شخصیت های تاثیر گذار و ماندگار در ذهن و شخصیت گابریل گارسیا مارکز بوده است. گابریل مدت کوتاهی پس از تولد نزد پدر بزرگ و مادر بزرگش فرستاده شد و هشت سال اول زندگی را نزد آن ها می گذراند.
" گارسیا مارکز نیز مانند جیمز جویس، یکی از بچه های پر شمار و تا حدودی نامعلوم(از جهت ترتیب) خانواده بود. پدرش در مجموع، تعداد پانزده یا شانزده بچه از جمله سه بچه متعلق به دوران پیش از ازدواجش را قبول دارد.
گابریل هشت سال اول زندگی اش را نه با پدر نه با مادر بلکه در کنار پدر بزرگ و مادر بزرگش سپری شد. در سال های بعد که جایگاه جادو، رمز و راز و زوالی دلتنگ کننده و ترس آور بود، مقام عاطفی و ادبی دنیای گمشده کودکی را به دست آورد.
قالب و طرح خانه سرهنگ در " طوفان برگ "، نخستین رمان او، و نیز خانه بوئندیاها در " صد سال تنهایی " دقیقا مانند خانه پدر بزرگ و مادر بزرگ است… جزئیات زندگی پدر بزرگ او که عملا در شخصیت های مختلف به کار گرفته شده است، در بسیاری از رمان های گارسیا مارکز تکرار می شود… مادر بزرگش به دلیل اعتقادات و رفتارش به دنیای اسطوره و جادو و خرافات تعلق داشت و او منشا دلبستگی اش به آنچه را که در اصطلاح ادبی " رئالیسم جادوئی " نامیده شده است را نزد مادر بزرگش می جوید. "
" گابریل گارسیا مارکز همچنان آن طفولیت جادویی را در دهکده آراکاتاکای کشور کلمبیا به یاد می آورد. خانه ای بود پر جمعیت، از پدربزرگ و مادر بزرگ گرفته تا خاله ها و میهمانان در حال گذر، مستخدمان و کارگران بومی و همین طور اشباح… سالها بعد آن خانه پیوسته در اندیشه های او وجود داشت. در واقع خاطرات آن خانه او را به نویسنده تبدیل کرد. از زمان طفولیت فکر نوشتن کتاب را در سرش می پروراند. دوستانش به خاطر می آورند که گابو از وقتی بیست سال داشت در فکر نوشتن یک کتاب طولانی بود. میخواست نام آن را " خانه " بگذارد. خانه در سال ۱۹۵۰ در اولین رمان مارکز طوفان برگ، ظاهر شد، اما بعد ها فقط در صد سال تنهایی(۱۹۶۷) مفصل تصویر شد. طفولیت مارکز در دنیای جادویی " ماکوندو " پژواک یافت. منظره ی خانه سرهنگ مارکز[پدر بزرگ گابریل گارسیا مارکز] که در مراکز دهکده قرار داشت دیگر فقط به دهکده محدود نبود، بلکه تمام کلمبیا و به همراه آن سراسر آمریکای لاتین و ماوراء آن را هم در خود جای داده بود. "
• از آشنایی با مارکسیسم تا لیبرالیسم سوسیال دموکراتیک
گابریل در هشت سالگی برای ادامه زندگی رفت پیش پدر و مادرش. در دوازده سالگی برای مدت کوتاهی به تحصیل در یک کالج ژوزوئیتی پرداخت و پس از آن برای ادامه تحصیل به دبیرستان " زیپا کویبرا " در شمال پایتخت رفت. اکثر معلمان این مدرسه مارکسیست بودند و بیش از آن که به تدیس دروس دبیرستانی بپردازند، به ترویج مارکسیسم در میان دانش آموزان می پرداختند. تحت تاثیر القائات این معلمان بود که مدتی به عنوان هوادار حزب کمونیست به فعالیت پرداخت.
پس از پایان دبیرستان به دانشگاه رفت تا حقوق بخواند اما خیلی زود منصرف شد. در بیست سالگی به همکاری با روزنامه ی لیبرال " اونیورسال " پرداخت و این آغاز یک دوره طولانی از فعالیت روزنامه نگاری مارکز بود. مارکز تدریجا از آراء رادیکال سوسیالیستی فاصله گرفت و یک لیبرال سوسیال دموکرات گردید. اولین داستان مارکز به نام " طوفان برگ " در سال ۱۹۵۵ منتشر می شود و این آغاز مسیری است که تدریجا مارکز را به یک داستان نویس حرفه ای بدل می کند.
با انتشار رمان صدسال تنهایی، مارکز از شهرت بسیار زیادی برخوردار شد و از آن پس به یک شخص ثروتمندِ مشهور تبدیل شد. مارکز با " فرانسوا میتران "(رئیس جمهور فراماسون اسبق فرانسه) " بیل کلینتون "(رئیس جمهور فراماسون اسبق آمریکا)، برخی روسای جمهور کشورهای آمریکای جنوبی، " خوان کارلوس اول "(پادشاه اسپانیا)، فیدل کاسترو و خیلی های دیگر دوستی نزدیک و بعضا صمیمی داشت.
در واقع مارکز نویسنده ای بود که این توانایی را داشت تا با تکیه بر عناصر و خاطره ها و برخی وجوه اسطوره ای ماقبل مدرن به جا مانده از روزگار پیش از تجاوز استعمار غرب به قاره آمریکا، نوعی ادبیات وهم آلود و خیالبافانه و دارای آرایش شاعرانه و زبان روایی جذاب پدید آورد که نوعا بی سروته و بی محتوا و تخدیر کننده و تحمیق کننده است؛ اما جاذبه نثر و فضای وهم آلود فانتزی خیالبافی های آن و نیز برخی جلوه فروشی های سوسیال دموکراتیک قلم و آراء مارکز مانع از این می شود که خواننده بفهمد چگونه در دام یک بازی لغو تحمیق کننده و مخدر گرفتار آمده است و همین تقلیل ادبیات به بطالت معنا گریزانه ی آرمان ستیزانه ی مبنی بر بازی های زبانی و خیابانی های نفسانی بی پایه، امری است که نظام جهانی سلطه ی استکباری، خواهان تشدید و تعمیق آن است. زیرا از طریق تخدیر عاطفی و تحمیق فکری انسان ها خطر وقوع انفجار ضد نظام های سرمایه داری را برای مقاطعی عقب می اندازد و یا کاهش می دهد.
•رئالیسم جادویی و مارکز
انتشار صد سال تنهایی بود که مارکز را بسیار معروف کرد و نام او را با " رئالیسم جادویی " پیوند زد. درباره ی صد سال تنهایی ان شا الله سخن خواهیم گفت، اما قبل از آن لازم است که به ارائه توضیحاتی درباره رئالیسم جادویی در ادبیات داستانی بپردازیم.
البته در میان آثار مارکز، داستانهایی با سبک رئالیستی نیز دیده می شود؛ اما چون آثار معروفی چون: صد سال تنهایی، پائیز پدرسالار و داستان های مجموعه " اندیرای ساده دل و مادربزرگ سنگدلش " به عنوان نمونه هایی از رئالیسم جادویی شناخته شده اند، نام مارکز با رئالیسم پیوند خورده است.
رئالیسم جادویی به عنوان یک سبک ادبی چه مختصاتی دارد؟ رئالیسم جادویی صورتی از صور ادبیات پسارئالیستی است که عمدتا در نیمه دوم قرن بیستم رواج یافته است و مثل دیگر صور ادبیات پسارئالیستی یکی از حلقه های ادبیات بحران و انحطاط عالم مدرن است. با این تفاوت که رئالیسم جادویی(در ادبیات داستانی) عمدتاً در سرزمین های غرب زده مدرن و به مدرن پیرامونی آمریکای لاتین پدیدار گردیده است.
رئالیسم جادویی در این معنا محصول نوعی تصرف و بازخوانی مدرنیستی میراثمنسوخ شرقی اسطوره ای سرخ پوستی و ارائه آن در هیات نوعی صورت داستانی پسارئالیستی است.
رئالیسم جادویی مثل دیگر صور ادبیات پسارئالیستی در دوران بحران انحطاطی و بی تاریخی عالم مدرن پدیدار گردیده است. این بحران بی تاریخی، عقلانیت مدرن را دستخوش انحطاط و سیر رو به زوال عقلانیت مدرن رئالیسم داستانی را(مثل دیگر وجوه و شئون و ظهورات مدرنیته و عالم مدرن) گرفتار بحران و تزلزل و فروپاشی کرده است.
از پیوند رئالیسم فروپاشیده بحران زده مدرنیستی با میراثمنسوخ اسطوره های شرقی و سرخ پوستی آمریکای لاتین، نوعی روایت مدرنیستی(منتها مدرنیسم بحران زده منحط رو به زوال و در حال فروپاشی) از زندگی مردمان و میراثمنسوخ اسطوره ای شان پدید آمده است که آن را رئالیسم جادویی نامیده اند. همان گونه که گفتیم رئالیسم جادویی نیز همچون دیگر صور ادبیات پسارئالیستی(ادبیات پسارئالیستی آغازین، رمان نو، ادبیات پست مدرن…) ماهیتی بحران زده دارد و یکی از حلقه های ادبیات بحران و انحطاط در عالم غرب و غرب زده مدرن و شبه مدرن است.
ویژگی های اصلی رئالیسم جادویی در قلمرو ادبیات داستانی را می توان این گونه فهرست کرد:
*رئالیسم جادویی، حالتی وهم آلود دارد. در این سبک ادبی واقعیت و واقع انگاری با نوعی وهم آلودگی می آمیزد و در این آمیزش، غالبا اوهام غلبه می یابند. این وهم زدگی رئالیسم جادویی، بعضا آن را به سوررئالیسم نزدیک می کند.
*رئالیسم جادویی، مایه های پر رنگ اروتیک دارد. می توان گفت نوعی جنون اروتیک بر فضای داستان های رئالیستی جادویی مثل برخی گونه های دیگر پسارئالیسم ادبی، نوعی جابه جایی و در هم ریختگی زمانی دیده می شود. در این آثاز، زمان با حضور پر رنگ نوستالوژی و تکرار خاطرات پیشین پیوند می خورد.
*نوعی فانتزی یا خیالبافی الهام گرفته از مایه های اسطوره ای بر رئالیسم جادویی حاکم است و همین تخیل نفسانی وهم آلود است که این سبک ادبی را به واقعیت گریزی وهم آلود و معطوف به ناخودآگاه نفسانی سور رئالیسم ادبی نزدیک و شبیه می کند.
*در رئالیسم جادویی، ساختار کلاسیک مبتنی بر فهم متعارف از " علت - معلول " و " زمان - مکان " و شخصیت پردازی رایج داستانی فرو می ریزد.
*رئالیسم جادویی وجهی مایوس دارد و تنهایی و بیگانگی و از خود بیگانگی بشر مردن بر آن رنگی از یاس و تلخی زده اند. البته حضور مایه های اسطوره ای ماقبل مدرن برگرفته از میراثمردمان آمریکای لاتین، تا حدودی و از جهاتی به این آثار، حال و هوایی در آمیخته با مطایبه بخشیده و رگه هایی از سر زندگی در این داستان ها جاری کرده که حضور همین رگه های سرزندگی، یکی از دلایل علاقه برخی مخاطبان به این آثار است.
حضور این رگه های سرزنده برگرفته از میراثشرقی مردمان آمریکای لاتین، فضای آثار داستانی رئالیستی جادویی را از فضای تلخ مایوس سرد و یخ زده آثار داستانی پست مدرن یا سوررئالیست یا رمان مدرن و یا ادبیات پسامدرن اولیه کافکایی و نظایر آن ها متمایز کرده است. البته وجه غالب و اصلی روح حاکم بر ادبیات رئالیستی جادویی نیز همچنان مایوس و سرخورده و نومید است و با خود و در خود روایت گر و نشان دهنده انحطاط و زوال عالم مدرن می باشد.
*رئالیسم جادویی به عنوان یک سبک ادبی، نوعا معنا گریز و آرمان ستیز است. این سبک ادبی، جوهری غیر اخلاقی و زبانی اروتیک دارد. رئالیسم جادویی به تعهد آرمانی و یا مسئولیت مبارزاتی نویسنده بی اعتنا است. آثار رئالیسم جادویی، با ساختن جهانی وهم آلود و تخیلی و در عین حال جذاب و درگیر کردن مخاطب با موضاعاتی سطحی و مبتذل در متن این جهان وهم آلودِ تخیلیِ نفسانی، تدریجا او را به انسانی ظاهر انگار و مبتذل و منفعل و درگیر وهمیات تبدیل می کنند، انسانی که هیچ باور و آرمان و تعهد و احساس مسئولیت وهدف و جهت متعالی و معنوی و مبارزه جویانه ای ندارد و عمده ی توان ذهنی و عاطفی اش مشغول و متمرکز بر امور لغو وهمیات بی ارزش و خیالبافی های اروتیک گردیده است.
انسانی که سبک ادبی رئالیسم ادبی می پروراند، انسانی تحمیق شده و فاقد معنا و فاقد آرمان و گرفتار بحران هویت و منفعل است که آن چنان مستغرق وهمیات گردیده است که توان تشخیص امور جدی و حساسیت نشان دادن نسبت به آن ها را ندارد و منفعلانه تسلیم و ای بسا مجذوب و مرعوب آنچه برنامه ریزان و سیاست گزارانِ کاست حاکمان جهانی برای او تعیین می کنند، می گردد. نظام سلطه استکبار اومانیستی به جهت چنین آثار و نتایجی است که ترویج رئالیسم جادویی را برای تداوم سیطره ی خود امر مطلوبی می داند و از طریق رسانه هایشان از آن حمایت می کنند.
در عین حال که رئالیسم جادویی به عنوان صورتی از ادبیات بحران و انحطاط، یکی از مظاهر و نشانه های آغازِ پایان و تعمیقِ زوال عالم مدرن است که اگر چه در کوتاه مدت، به تداوم سلطه ی استکبار نئولیبرال کمک می کند، اما در نهایت و در دراز مدت، به صورتی ناخواسته به تخریب و انهدام نهایی عالم مدرن مدد می رساند و خود، یکی از نشانه ها و مظاهر این بحران و سیر رو به زوال است.
شهریار زرشناس
ارسال نظر